گاه نوشته ها



با سلام و احترام

 

از امشب ضبط پادکست های صوتی تاریخی را شروع کردم و امیدوارم کانال جدید و خوب ارتباطی برای بیان مطالب تاریخی و ناگفته شده به علاقمندان باشد.

 

اولین پرونده مربوط به بررسی پرونده جاسوسی و نفوذ سیدمحمد رضا سعادتی در سال 1357 و 1358 است که می توانید از اینجا و اینجا این فایل را گوش کنید و نظرات خود را درج نمائید.


برای مطالعه یادداشت جدیدم در خبرگزاری مهر می توانید اینجا را کلیک کنید و یا در ادامه، مطلب را در همین وبلاگ مطالعه کنید. 

 

خبرگزاری مهر، گروه دین واندیشه_سید مهدی دزفولی*: مکانیک نیوتن و تبینی که وی از جهان اطراف انجام می داد پایه فیزیک در سه قرن پس از خود شد و نظر دانشمندان مختلفی را به خود جلب کرد. نیوتن مفاهیم و تبین هایی را بیان کرد که تا پیش از او یا بیان نشده بود یا جسته و گریخته برخی از دانشمندان آن زمان، به بخشی هایی از آن رسیده بودند اما دارای انسجام و نظم واحدی نبود.

در بخشی از مقاله ددلی شاپر [۱] که به تبیین فیزیک نیوتنی و مکانیک آن پرداخته است سعی شده به مفاهیم ریشه ای مکانیک نیوتنی با نگاهی مبتنی بر فلسفه علم پرداخته شود که در ادامه از نظر شما می گذرد.

اصلاحاتی چون "تبیین مکانیکی" یا "تلقی مکانیکی از طبیعت" و یا "مدل مکانیکی" چنان چند پهلو و آزادانه به کار می روند که عملا بر هرگونه تبیین و تلقی و مدلی اطلاق می شوند. لکن در مباحث فلسفی، موارد استعمالشان بسیار محدودتر است. اصولا وقتی فیلسوفی از "تبیین مکانیکی" سخن می گوید، مرادش تبیینی است که در چارچوب نوعی تئوریکی فیزیکی، که مکانیکی شمرده می شود، صورت می گیرد، که همان مکانیک نیوتونی یا مکانیک کلاسیک است.

ایزاک نیوتن، در کتاب مبادی ریاضی فلسفه طبیعی (۱۶۸۷)، نخستین شرح نسبتا کامل این موضوع را در هیئتی ریاضی عرضه کرد. این کتاب، که بر قیاس اصول اقلیدس نوشته شده است (گرچه از حیث دقت به پای آن، نمی رسد)، با هشت تعریف و سه آکسیوم یا قانون» شروع می شود و سپس نوبت به استنتاج تئورم ها و لوازم آنها می رسد. بیان نیوتن (در ترجمه ا.موت)[۲] از این قوانین یا آکسیوم ها چنین است:

۱- هر جسمی بر حالت س یا حرکت یکنواخت مستقیم الخط خود باقی خواهد ماند مگر اینکه به اجبار نیروی وارد بر آن، آن حالت را عوض کند.

۲- تغییر حرکت با مقدار نیروی محرک وارد بر جسم، متناسب است و در راستای خط مستقیمی صورت می پذیرد که نیرو عمل کرده است.

۳- در مقابل هر عمل، عکس العملی مساوی با آن وجود دارد و یا عمل های متقابل دو جسم بر یکدیگر، همواره مساوی و متوجه به اجزای [جهات] مخالف اند.

بر طبق تعریف دوم نیوتن، به جای واژه حرکت می توان واژه تازه تر مومنتوم» را نهاد که معنایش این است: حاصل ضرب جرم و سرعت. قانون دوم را بیشتر بدین صورت بیان می کنند: نیرو مساوی است با حاصل ضرب جرم و شتاب و یا به زبان حساب مشتقات، نیروی مساوی است با حاصل ضرب جرم و میزان تغییر سرعت نسبت به زمان: F=m.dv/dt در اینجا شتاب» عبارت است از میزان تغییر سرعت نسبت به زمان» و سرعت» هم چنین تعریف می شود: میزان تغییر وضع نسبت به زمان».

با توجه به معنای مکانیکی» در سیاق مکانیک نیوتونی، معنای تبیین مکانیکی این می شود: هر تبینی بر حسب مفاهیم و تئوریم های سیستم نیوتنی و یا معادل های آنها داده شود. به زبان دقیق تر، در مکانیک نیوتنی، سیستم های فیزیکی مولف از جرم» های متحرک اند (یعنی وضع شان بر حسب زمان عوض می شود) که بر یکدیگر نیرو» وارد می کنند، که خود این نیرو هم بر حسب روابط فضایی- زمانی جرم با ثابت هایی وابسته به جرم مشخص می گردد. آن سه آکسیوم و توالی شان، رفتار جرم ها، حرکت ها و نیروها را معین می کنند. لکن این قوانین، طبیعت این نیروها را به دست نمی دهند و لذا کسانی کوشیده اند تا با تحدید اوصاف پذیرفتنی این نیروها، اوصاف تبیین مکانیکی و یا اوصاف یک تئوری مکانیکی کامل» را تحدید کنند. از این رو، مکانیزم قرن هفدهمی دکارت و دیگران مصرا بر آن بود که نیروهای مورد استفاده در تبیین های مکانیکی معتبر، می باید نیروهای تماسی باشند، چرا که تاثیر از فاصله دور را امری محال می شمردند. این شرط، پایه نقدهای آغازین علیه نیوتن شد، و او هم اذعان داشت که نظریه اش از این حیث ناقص است: بدین معنی که نیروی ثقل، که از فاصله دور بر اشیا اثر می گذارد خود محتاج تبیین مکانیکی» عمیق تری است. نیوتن، خود در لحظاتی که نمی خواست فرضیه بافی» کند بر آن می رفت که نیروهای ثقلی در درون یک محیط اتری» از طریق تماس، انتشار می یابند. تا مدت ها پس از نیوتن هم کسانی همچنان در پی آن بودند که ثقل را به مدد عمل تماسی تبیین کنند. مردم پسندترینشان آن بود که جرج لی زج[۳] در ۱۷۴۷ عرضه کرد و لرد کلوین[۴] و دیگران آن را در قرن نوزدهم زنده کردند. با این همه، تبیین بر حسب تاثیر از راه دور، در قرن هجدهم حرمت یافت و حتی بر تبیین بر حسب عمل تماسی پیشی گرفت. چنین بود که راجبر باسکویچ[۵]، تعبیری از مکانیک نیوتنی عرضه کرد که در آن جمیع نیروها، حتی نیروهایی که با آن ها جسمی، بر جسم دیگر را در هنگام تماس دفع می کند (تداخل ناپذیری)، به نیروهای جاذبه و دافعه موثر از راه دور، تحویل یافته بودند. مفهوم تاثیر از راه دور، تدریجا، چنان طبیعی و مقبول شد که کانت آن را در کتاب مبانی مابعد الطبیعی علوم طبیعی (۱۷۸۶) در مفهوم پیشینی ماده گنجانید و مانند باسکویچ تاثیر از راه تماس را بر حسب نیروهای تجمیع در نقطه های جرمی تبیین کرد.

بر نیروهای شایسته استفاده در تبیین های مکانیکی قیود دیگری هم نهاده اند. یک قید رایج این است که جمیع این نیروها می باید آخر الامر بر حسب جرم واقع در فضا و زمان قابل تحدید باشند. (آن جرم ها، گاه اوصافی علاوه بر جرم بودن هم دارند). این شرط لازم می آورد که برای تبیین همه پدیدارهای رایج در مکانیک، فرآیندها و هویات میکروفیزیکی خاصی فرض شوند. و از اینجا میان مکانیک و میکروفیزیک پیوندی برقرار می گردد. قید رایج دیگر این است که برای تبیین مکانیکی فقط از نیروهای مرکزی می باید بهره جست.

نکات تاریخی

گو اینکه قانون دوم حرکت را عادتا به صورت F=Mdv/dt می نویسند، اما قرائن کتبی و سیاقی بسیار در دست است که گواهی می دهد نیوتن، چنین صورت بندی را در نظر نداشته است و به جای آن به نیروهای دافعه و g محرکه ای می اندیشیده است که تغییر دفعی در حرکت پدید می آورند. یعنی چیزهایی مانند هل دادن یا لگد زدن نه چون نیروی ثقل که عملی ریزان و مداوم دارد. فرمول F=ma  و یا صورت بندی آن قانون بر حسب حساب مشتقات، که در جمیع مسائل مکانیکی کاربرد دارد، اول بار به دست لئونارد اولر در ۱۷۴۹ عرضه گردید. بسط یافتن ناکافی مکانیک نیوتنی» به دست خود نیوتن از این حیث و از حیثیات دیگر، آشکار میکند که مدعای ارنست ماخ، در کتاب علم مکانیک چه اندازه ناصواب است. آنجا که می گوید نیوتن بیان صوری اصول مکانیک را که اینک مقبولیت عام یافته است، خود به کمال رسانید. و از زمان او تاکنون هیچ اصل جوهرا تازه ای در مکانیک نیامده است.»

نیمه نخست از کتاب یکم از مبادی دستاوردهای علمی یک قرن قبل از نیوتن را وحدتی ریاضی می بخشد، اما نیمه دوم این کتاب و تمام کتاب دوم که علاوه بر وحدت بخشی ریاضی به آثار پیشینیان ابداعات نیوتن اند، بسی نارسا هستند. در کتاب سوم، مطالب کتاب اول بر مسائل نجومی تطبیق می شوند. کمتر می شود که نیوتن در مبادی از حساب مشتقات کمک بگیرد. بلکه بیشتر از ادله هندسی بهره می جوید. شک نیست که مکانیکی که ما، امروزه می آموزیم آن نیست که در کتاب نیوتن صورت بندی شده است. مکانیک امروز (و روزگاز ماخ)، مکانیکی است که لاگرانژ، هامیلتون و بسیاری دیگر از وارثان نیوتن آن را پدید آورده اند. و جای چون و چرا ندارد که بسطی که اینان به مکانیک نیوتنی داده اند، در قیاس با صورت بندی اصلی آن، کاملا بدیع بود.

ماند

اصل اساسی مکانیک نیوتنی» اصل ماند است که در قانون نخست حرکت، تعین یافته است. در سنت ارسطویی اصل اساسی حرکت این بود که هر جسمی برای بقا به حرکت قسری اش محتاج به نیروی خارجی است (فعلا برای رعایت سادگی، از حرکت طبعی» چشم می پوشیم). هر چه می جنبد به مدد چیز دیگری می جنبد. [۶] لکن این رای، با اشکالات بسیار رو به رو گردید، بالاخص با این سوال که پس چرا وقتی پرتابه ای از دست پرتاب کننده جدا می شود باز هم به حرکت قسری اش» ادامه می دهد؟

حامیان نظریه میل[۷] در قرن چهاردهم (ژان بوریدان و نیکولای اورم و پیش از آنان جان فیلوپونوس در قرن ششم)، برای حل آن اشکال بر آن رفتند که خارجی بودن نیروی حافظ حرکت قسری، ضرورتی ندارد بلکه می تواند میلی» داخلی باشد که از طرف فاعل پرتاب به پرتابه منتقل می گردد. این رای بر بسط مفهوم ماند و از آنجا بر بسط مکانیک نیوتنی تاثیر بسیار نهاد.

قدم بعدی در بسط مفهوم ماند، رای گالیله بود که هرگاه جسمی بر سطحی هموار (بی اصطکاک) در حرکت باشد به حرکت یکنواخت و دائم خود، به شرط بیکران بودن سطح» ادامه خواهد داد. با این همه، اصل صحیح ماند به چنگ گالیله نیفتاده بود، چرا که وی ظاهرا معتقد بود که جسم متحرکی که بر محیط دایره عظیم سطح زمین می گردد، اگر نیروی خارجی بر آن وارد نیاید، به حرکت یکنواخت خود ادامه خواهد داد. معلوم نیست که آرای گالیله چه تاثیری بر نیوتن داشته اند و برخی مدعی شده اند که قوانین حرکت، از فیزیک دکارتی، با وساطت اصل بقای مومنتوم گرفته شده اند.

نخستین صورت بندی نوین اصل ماند از دکارت است که نوشت هر قطعه ماده، فی نفسه، طالب ادامه حرکت خویش است، نه در خط کج، بل در راهی راست». (اصول فلسفه، بخش دوم. بند ۳۹). لکن، بنابر رای دکارت، چون همه جای فضا از ماده پر است ( و بلکه ماده عین فضاست) و نیز چون ماده فشردگی نمی پذیرد[۸]، آن میل به حرکت مستقیم با مانع رو به رو می شود و لذا، حرکات بالفعل همه مستدیر خواهند شد. همین است آنکه نشان می دهد گالیله و دکارت هیچ کدام نتوانستند گریبان ذهن را از چنگال این اندیشه یونانی، که برای حرکات مستدیر در طبیعت سمتی بنیانی قایل است، برهانند.

وقوع حرکت ماندی در طبیعت فقط وقتی میسر بود که ساختار ماده را ذره ای بینگارند و فضا را هم پر شده از ماده ندانند، و تازه آن هم، به شرط اینکه اجسام بتوانند از تاثیر هرگونه نیروی خارجی فارغ بمانند ( میل اینکه جسمی از جمیع اجسام دیگر، فاصله بسیار بگیرد.)

رای دکارت، لب مفهوم نوین ماند را، که عادتا مفهوم نیوتنی ماند می خوانند، در بر دارد و آن این است: به طور کلی (س و یا) حرکت یکنواخت مستقیم الخط برای بقای خود محتاج نیرو و یا علتی درونی یا بیرونی، نیست. آن حرکت شتاب دار است که عموما محتاج تعلیل است.

به طور خلاصه، بنابر سنت ارسطویی و ناقدانش، دگرگونی وضع (دست کم در جهت قسری») محتاج تبیین علی است، (گرچه نیروی لازم، بنابر تئوری میل می تواند به جای برونی بودن، درونی باشد). اما بنابر مفهوم نیوتنی، برعکس، فقط دگرگونی حرکت است که محتاج نیروست. البته درست معلوم نیست که خود نیوتن به این تغییر بینش تا چه حد وقوف داشته است. نیوتن تعریف سوم، سخن از Vis inista، یعنی نیروی طبعی ماده می گوید که عبارت است از قدرت استقامت، که هر جسمی به مدد آن، و به اندازه ای که واجد آن است، حالت فعلی خود را ادامه خواهد داد، خواه س باشد و خواه حرکت بکنواخت مستقیم الخط». این نیروی طبیعی همان نیروی ماند[۹] است ( که البته نباید آن را با نیروی ماند، به مفهوم جدیدش یکی گرفت)، و تا وقتی چنان فهمیده می شود که این نیرویی درونی است که جسم را در حالت حرکت یکنواختی حفظ می کند، همچنان متعلق به سنت قرن چهاردهمی میل و نیروی وارده[۱۰] گالیله خواهد بود.

منزلت معرفت شناختی قوانین حرکت

از زمان نیوتن تاکنون مناقشه بسیار رفته است که مجوز پذیرفتن قوانین حرکت نیوتنی چیست و قوتش چه اندازه است؟ نسبت میان آنها چیست؟ نقشی که در مکانیک ایفا می کنند کدام است؟ تفسیر مفاهیم اساسی وارده در آن ها چیست؟ اگر این قوانین پیش فرض هایی دارند، ان ها کدامند؟ و بالاخره آیا این قوانین و مفاهیم وارده در آن ها، نقش اساسی در علم مکانیک و بلکه در جمیع علوم دارند یا نه؟ بنابر رای کانت، قوانین سه گانه حرکت (و درست تر بگوئیم، نظریه های کانت برای آن ها، چون کانت، قانون دوم نیوتن را حذف کرده و اصل بقای ماده را به جای آن نشانده است) به ترتیب، از اصول تالیفی پیشینی بقای جوهر، علیت و تعاکس نتیجه می شوند. ژان لوورن دالامبر و جیمز کلارک ماکسول نیز اده ای برای اثبات پیشینی بودن آن قوانین اقامه کرده اند. در برابر این آرای، ادله مخالفی اقامه شده است که می گوید هیچ برهان عقلی در دست نیست که اثبات کند تغییر سرعت محتاج تبیین است، آن هم بر حسب نیرو و یا علت خارجی، چرا تغییر وضع یا تغییر شتاب – و یا مشتق های بالاتر نسبت مسافت با زمان – محتاج به چنان تبیین هایی نباشند؟ نیز؛ کدام برهان عقلی قائم شده است که حرکت، بستگی به جرم یا رنگ جسم ندارد؟ مگر رای ارسطوئیان همین بود که همه حرکات (قسری)، یعنی تغییر وضع نه تغییر حرکت، محتاج علت اند؟ در باب حرکات طبعی هم، آن دسته از ارسطوئیان که می گفتند جسم با نزدیک تر شدن به چیز طبیعی، سرعتش افزوده می شود، دست کم در پاره ای از موارد قابل به شتاب طبیعی بودند. این ادله را نیز می توان در برابر کسانی به کار گرفت که می گویند جمیع رقبای قوانین نیوتن، یا قابل تصور نیستند و یا منطقا تناقض آمیزند.

رای رایج این است که این قوانین تجربی اند. فی المثل، کسانی گفته اند که این قوانین، عصاره مشاهدات پیشین اند و یا تعمیماتی هستند مبتنی بر مشاهدات پیشین. لکن ناقدان در جواب گفته اند که آن قوانین به هیچ یک از آن دو معنا نمی توانند تجربی باشند. مثلا قانون اول، خبر از هویاتی منتزع و ایده آل می دهد (مثل نیرو یا نقطه های جرم) که قابل مشاهده نیستند. به علاوه، مدعی شده اند که شرایط لازم برای تحقق حرکت ماندی، ذاتا تحقق ناپذیر است. یکی از محققان بر آن رفته است که حذف اصطکاک از آزمایش های سطح شیب دار گالیله، و حتی از صفحات افقی ایده آل، محال است چون فقط اجسام بی وزن، حرکت تهی از اصطکاک دارند، و بنابر قانون ثقل، جسم بی وزن پیدا نمی شود». (آرثور پاپ: اصول پیشینی در تئوری فیزیکی)[۱۱]. در نفی تجربی بودن آن قوانین از این هم رفته اند که چون ثقل هیچ جا زایل نمی شود (مگر در فواصل بی نهایت دور)، هیچ جسمی را نمی توان یافت که از تاثیر نیروی خارجی آسوده باشد، و به همین سبب وقوع حرکت ماندی محال است. با این اعتراض نمی توان آسان مقابله کرد و گفت که از موارد معهود فراتر می رویم و در خیال، جسمی واحد را در نظر میگیریم که با دیگر اجسام فاصله بی نهایت دارد، یعنی عملا جسم موجود در فضاست، چون اولا، سخن از حرکت جسم واحد گفتن بی معناسب، چرا که حرکت را همواره با مقایسه با یک مرجع مادی می توان معین کرد. ثانیا، اگر تعریف ماخ از جرم را برگیریم که می گوید جرم هر ذره در تفاعل با ذرات دیگر، تعین می پذیرد، آنگاه چنان جسم تنهایی، جرمی و لذا ماندی هم ندارد. گرفتار آمدن در چنگال چنین مشکلاتی، کسانی را بدین نتیجه رسانید که تعمیم استقرایی به معنای رایجش این نیست که از نمونه های محقق فراتر می رویم و به نمونه های تحقق ناپذیر برسیم. در استقرا همواره از امور مشاهده شده به امور قابل مشاهده عبور می کنیم.» (نگاه کنید به کتاب یاد شده از آ.پاپ و نیز مقاله در باب مبانی دینامیک» از ج.ج. ویترو در جریده برتانیایی علم، ج. اول سال ۱۹۵۱).

به دلیل این اعتراضات، و در پرتو پیشرفت های اخیر در فلسفه های تجربی مذهب، پاره ای بر آن رفته اند که این قوانین تجربی اند، به شرط آنکه معنای تجربه را وسیع تر بگیریم. اینان می گویند گرچه این قوانین، به یک معنا، مبتنی بر مشاهدات پیشین و یا مستفاد از آن هاست، لکن تعمیم صرف تجربی نیستند، این ها واجد مفاهیمی تئوریک اند که معنایشان را تماما نمی توان به کمک مفاهیم تجربی خالص مشخص نمود. با این همه نسبت دقیق این قوانین با مشاهداتی که مبنای آن ها و یا مفید آن ها هستند، هنوز چنان که باید روشن نیست. این مطلب، همراه با جاذبه و مقبولیت تفسیرهای دیگری که از این قوانین به عمل آمده، موجب شده است که تفسیر تجربی آن ها (حتی در معنای وسیع ترش) با قبول عام رو به رو نشود. در میان تفسیرهای رقیب، شاید آنکه امروز برجسته تر از همه است آن است که می گوید این قوانین قراردادی، تعریفی یا تنظیمی اند (این اصطلاحات را اغلب به نحو مترادف به کار می برند). گذشته از اینکه کسانی قانون دوم را تعریف ناشناسی از نیرو (گوستاو شوهف) و یا از فاصله زمانی مساوی (ویلیام تامسون و پ.جی. تیت در رساله در باب فلسفه طبیعی) می شمارند، کسانی هم هستند که قانون اول را ایده آل نظم طبیعی» و معیار عقلانیت و معقولیت» می دانند (استفن تولیمن در فهم و پیش بینی) و بر آنند که این قانون معین می کند که چه چیز باید تبیین شود و چه چیز محتاج تبیین نیست.

نویسندگان بسیاری با اظهار چنان آرایی، چنین مدعی شده اند که در آمدن قانون ماند، نه تنها محصول کسب داده های تجربی تازه نبود، بلکه جامه دیگر از تفکر و . یا به اصطلاح گرایش تازه ای در مشاهده گر را طلب میکرد» (هربر بترفیلد، در ریشه های علم جدید)[۱۲]

افراطی ترین بیان این رای چنین می گوید که مفاهیم، مسائل و موازین توفیق هر نظریه با ایده آل ها، سرمشق ها و اصول همان تئوری سنجیده می شود، و این اصول بنیانی، غیر تجربی و حتی گاه دلخواه وگزاف اند. چنین گفته می شود که همین ایده آل های اساسی چون اصل ماند هستند که معین می کنند که دانشمند معتقد بدان، چه چیز را واقعیت بشمارد و چه چیز را نه. چنین تبیین هایی از اصل ماند، با تبیین کسانی چون الکساندر کویره از انقلاب علمی قرن هفدهم کاملا هم عنان است که می گویند آن انقلاب، اساسا واکنشی افلاطونی یا عقلانی بود بر ضد ارسطو مآبی.

البته آرایی هم عرضه شده اند که جامع بین آرای یاد شده و یا در نقطه وسط قطب های مخالف قرار دارند. به نظر ویلیام هیول، هر یک از سه قانون نیوتن مرکب از دو جز متمایز است که خود موید یکدیگرند، بدین شرح که یک جز ضروری است و به نحوه های ممکن استدلال ما درباره علل» بستگی دارد. این جز صد کلی و مطلق دارد و به هیچ تجربه و مشاهده ای هم محتاج نیست.» جز دیگر تجربی است اما در رای پوانکاره این قوانین در اصل تعمیمات تجربی بوده اند، اما بعدا به صورت اصول قراردادی» در آمده اند. امیل میرسون مدعی است که این قوانین میان قضایای پیشینی و پسینی» قرار دارند. آرثور پاپ، آن ها را قضایایی می خواند که مانند قضایای پیشینی خدمت می کنند.» بدین معنا که آن ها قوانینی تنظیم گرند که راه رسیدن به قوانین توصیفی را به ما می آموزند.» نیازی به گفتن ندارد که بسیاری از نویسندگان درباره هر سه قانون، حکم واحدی نداده اند.

نسبت های منطقی

آرای مربوط به منزلت معرفت شناختی آن قوانین، بر تبیین نسبت های منطقی میان آن ها تاثیر می گذارد. به نظر برخی از مولفان، قانون اول به صورت خاصی از قانون دوم است که در آن a=o ( و لذا F=O) بلی اگر بگوئیم قانون دوم، نیرو را تعریف می کند که مساوی است با حاصل ضرب جرم و شتاب، آن سخن قطعا درست است. اما اگر بگوییم که قانون دوم مفادش این است که شرط کافی برای تغییر مومنتوم، وارد آوردن نیروست، و مفاد قانون اول هم بیان ضرورت شرط آن است، در آن صورت آن دو قانون از یکدیگر استقلال منطقی خواهند داشت. بنابر این تفسیر، قانون دوم دیگر نافی امکان کاهش دفعی مومنتوم (که مقبول سنت ارسطوئیان است) نخواهد بود.

نیز اگر بتوان بدون کمک گرفتن از شتاب، به حضور نیروی مولد شتاب پی برد، در آن صورت، حکم قانون سوم درباره نیروهای عامل در میان اجزای یک جسم و یا نیروهای عامل در میان اجسامی که با جسمی سخت از هم جدا شده اند، از قانون اول (چنان که نیوتن هم خود بر آن احتجاج کرده است) قابل استنتاج خواهد بود. اگر کنش و واکنش میان اجزای یک جسم (یا دو جسم آن چنانی) نامساوی باشند، در آن صورت، شتابی پدید خواهد آورد که مولود نیرویی خارجی نیست، و آن گاه آن جسم (یا آن سیستم از اجسام) با حرکتی شتاب یابنده تا ابد . در فضایی آزاد به پیش خواهد رفت و پیداست که این، نتیجه ای است نامعقول و منافی قانون اول».

لکن برای اجسامی که از یکدیگر فاصله هندسی (فضایی) دارند، قانون ها مفاد و مدلول مستقل دارند، ولی نیوتن به خطا می اندیشید که ادله ی وی این گونه اجسام جدا از یکدیگر را نیز شامل می شود. باری، اگر قانون اول (یا دوم) را تعریف نیرو و یا آزمون عملی حضور نیرو بدانیم، آن گاه قانون سوم، قانون تجربی خواهد شد با این مفاد که همه اجسام و یا سیستم های اجسام، از قانون بقای ممنتوم پیروی می کنند.

تحولات پس از نیوتن

قرن هجدهم شاهد بسط آثار نیوتن و پدید آمدن اصول اساسی مکانیکی رقیب بود، که از آن میان می توان از اصل بقای نیرو (و به تعبیر جدید: بقای انرژی)، اصل سرعت های نهان، اصل دالامبر، اصل کمترین عمل و معادلات دینامیکی اولر و لاگرانژ. تحقیقات هامیلتون در قرن نوزدهم هم به همین سنت تعلق دارد. به علاوه در قرن نوزدهم ناخرسندی از مبانی مکانیک رفته رفته اوج گرفت. در این قرن نه تنها نقدهای کسانی چون ماخ، کارل پیرسون، جان ستانلو و پوانکاره رواج یافت، بلکه صورت بندی های جدیدی از مکانیک ظهور یافت که مدعی برتری معرفت شناختی نسبت به دیگر صور مکانیک بودند. مکانیک هاینریش هرتز از این جمله است. در مورد پاره ای از این صورت بندی ها که از اصول حداقلی» بهره می جویند این پرسش گاه مطرح می شود که آیا بر دیدگاه غایت شناسانه از طبیعت دلالت می کنند یا نه، و هرتز، محتاطانه می کوشید تا صورت بندی ای را عرضه کند که فارغ از چنان مدلولاتی باشد. وی رای نیوتن را که نیرو را مفهومی اساسی در مکانیک می دانست، نیز منکر بود.

صورت های رقیب مکانیک نیوتنی تاکنون تصویر شده اند، همه با مکانیک نیوتنی از لحاظ ریاضی معادل اند، اما مسلم نیست که این معادل بودن در جمیع جوانب مهم دیگر هم برقرار باشد. بی شک هرتز می خواست تئوری مکانیکی ویژه ای را به دست دهد که بر صورت بندی های پیشین (در جهاتی غیر از جهت ریاضی محض) برتری داشته باشد. سی. تروسدل حجت آورده است که مکانیک نیوتن و اولر، از اساس با مکانیک دالامبر و اخلاقش تفاوت دارد. وی مدعی است که بسط مکانیک پس از نیوتن، متضمن تجرید، تدقیق و تعمیم مفاهیم تیوتنی» و حتی خلق اصول و روش های تازه» و مفاهیم تازه» است. مدلول این سخن این است که شاید مکانیک کلاسیک مولف از مجموعه ای از تئوری هاست (و مکانیک نیوتنی هم یکی از آن هاست) نه فقط یک تئوری واحد که شکل عوض می کند. چنین مدعایی البته این سوال را پیش می آورد که نسبت میان آن تئوری ها چیست؟

گاه گفته می شود که مکانیک کلاسیک صورت خاصی از مکانیک نسبیتی است که فقط بر اجسامی جاری و صادق است که سرعتشان در قیاس با سرعت نور بسیار کم باشد. اما در مقابل، کسانی هم گفته اند که تئوری نسبیت، درکی را که مکانیک کلاسیک از زمان و فضا و جرم داشت، تغییر جزئی یا کلی داده است، و در این صورت مکانیک کلاسیک چگونه می تواند صورت خاصی از مکانیک نسبیتی باشد. پاره ای از طرفداران تفسیر کوپنهاگی مکانیک کوانتومی مانند هایزنبرگ موضوع را از این هم غامض تر کرده اند و گفته اند که مفاهیم فیزیک کلاسیک همان مفاهیم رایج در زندگی هر روزه اند که پیرایش بیشتر یافته اند، و لذا جز جدایی ناپذیر زبان پایه جمیع علوم طبیعی اند.

*فارغ التحصیل فلسفه علم

[۱] Dudley shapere

[۲] A.Motte

[۳] G.Lesage

[۴] Lord Kelvin

[۵] Roger Boscovich

[۶] Omne quod mouvetur ab alio movetur

[۷]  Impetus

[۸] incompressible

[۹] Interial force

[۱۰] Vis impressa

[۱۱] Artur Pap. The a Priori Physical Theory

[۱۲] Herbert Butterfild/ The origins of Modern Scienc


حدود دو هفته قبل بود که بی بی سی فارسی، در گزارش کوتاهی خبر داد که به سراغ یکی از افرادی در آلمان رفته است که در سال 1391 در گزارش "کلوب ترور" که از شبکه اول سیما پخش شد، ادعا شده بود یکی از افرادی بوده است که در ترور دانشمندان هسته ای ایران نقش داشته است. این فرد از ایران خارج شده و زنده است و مشخص شد که بی گناه دستگیر شده بود!

این فرد مازیار ابراهیمی نام دارد که می گوید او را بر اساس یک گزارش کاملا غلط در سال 1391 دستگیر کردند و تحت فشار و شکنجه مجبور شد اعتراف اجباری کند که او و چندین نفر دیگر در ترور دانشمندان هسته ای ایران نقش داشته اند! بعدها در گره خوردن پرونده با انفجار پادگان ملارد کرج در پائیز سال 1390 و پرونده حسن تهرانی مقدم، اطلاعات سپاه هم پایش به این پرونده باز می شود و مشخص می شود این افراد بی گناه دستگیر شده اند و ارتباطی به آن پرونده نداشته اند!

ین افراد به مرور از سال 1393 تا 1395 آزاد می شوند و امروز علی ربیعی سخنگوی دولت رسما اعلام کرد که از آن ها دلجویی شده بود و اصل ماجرای اتفاق افتاده صحیح است!

اما سوالات اصلی حالا که دولت موضع رسمی خود را اعلام کرده است، اینطور در ذهن ایجاد می شود؟

1- چرا وزارت اطلاعات وقت و مسئولین پرونده وقتی با علم اینکه می دانستند این افراد صد در صد بی گناه هستند قصد پرونده سازی و اعدام آنها را داشتند؟ صرفا به این بهانه که تحت فشار هستند و باید از وزارت اطلاعات اعاده حیثیت کنند؟ آیا نمی توان شک کرد که نقشه دیگری در میان بوده و هدف این بوده است که رد پای برخی ها پاک شود و سر و ته پرونده به هم دوخته شود و عده ای بی گناه اعدام شوند و پس از آن بگویند پرونده مختومه و تمام شد و صدایی هم از کسی در نیاید و مقصرین اصلی هم هیچگاه یافته نشوند؟

2- رد پاها و شبهات در ترور حسن تهرانی مقدم چه بود که قرار بود با علم بی گناه بودن این افراد در این پرونده هم، آنها باز مقصر جلوه داده شوند و اعدام شوند و سپس پای اطلاعات سپاه به پرونده گشوده شود؟ آیا همه اینها اتفاقی بوده است؟

3- چه کسانی در وزارت اطلاعات در جریان ترورها بودند و می دانستند با مختومه کردن احمقانه این پرونده، عاملین اصلی ترورها محفوظ می مانند؟ این سوال کلیدی است.

4- از سال 1391 که این گزارش (کلوب ترور) پخش شد تا همین امسال، همواره سوال این بود که این افراد چه کسانی هستند و چرا دیگر از آنها خبری منتشر نشد و خبر اعدام یا آزادی و . آنها منتشر نشد تا اینکه سرانجام امسال این گزارش بی بی سی فارسی پخش شد. وزارت اطلاعات وقتی از سال 91 متوجه بی گناهی این افراد شد آیا سعی کرده است به دنبال مقصرین اصلی برود؟ مقصرین اصلی در گرا دادن اشتباه به این پرونده را دستگیر و محاکمه کردند؟ آیا متوجه خسارت عظیم وارده بوده و هستند؟ اینها سوالات مهمی است که بی جواب مانده و باید به دنبال جواب آنها باشیم. 

چه کسانی خواستند بی گناهان در این پرونده درگیر و اعدام شوند و مقصرین اصلی یافته نشوند؟ آن کسان کلید مهمی در این پرونده هستند.

رونن برگمن  رومه نگار سرشناس اسرائیلی در سال 1397 با بی بی سی فارسی مصاحبه کرد و پیرامون کتاب اخیرش درباره مصاحبه با مئیر داگان رئیس سابق موساد افشاگری کرد که موساد در ترور دانشمندان هسته ای ایران و ترور حسن تهرانی مقدم در سال 1390 نقش داشت. چه کسی میخواست آدرس اشتباه نفوذیان بدلی موساد را به وزارت اطلاعات و سران کشور بدهد؟


تاکنون دو کتاب نوشته من به بازار نشر وارد شده است و در دسترس می باشد.


چنانچه برای خرید و مطالعه آنها، دسترسی آسانی ندارید و علاقمند به تهیه آنها هستید می توانید برای تهیه کتاب "شهید روز هشتم" پیرامون زندگی و زمانه شهید محمد کچویی (از مبارزین پیش از انقلاب و اولین رئیس زندان اوین پس از انقلاب) و بررسی پرونده جاسوسی محمدرضا سعادتی(نفر دوم سازمان مجاهدین خلق و اولین دستگیر شده امنیتی پس از انقلاب در اردیبهشت ماه 1358)  و اعدام تیمسار معدوم احمد مقربی در سال 1356، اینجا را کلیک نمائید.


همچنین برای تهیه کتاب نقد و بررسی حجاب شرعی در عصر پیامبر نیز می توانید اینجا و یا اینجا را کلیک نمائید.


در ماه های آینده نیز دو کتاب به امید خدا به زیور طبع آراسته خواهد شد که لینک دسترسی خرید به آن ها نیز متعاقبا در وبلاگ قرار خواهد گرفت.


رونمایی مستند حزب جمهوری اسلامی


مستند "داستان ناتمام یک حزب" به نویسندگی و کارگردانی سید مهدی دزفولی جمعه 7 تیرماه 1398 ساعت 21 از شبکه افق سیما پخش خواهد شد. این مستند که بازخوانی حادثه تروریسی 7 تیرماه 1360 می باشد به 10 سال فعالیت های حزب جمهوری اسلامی نیز می پردازد. 


برای مشاهده این مستند در سایت فیلیمو می توانید اینجا را کلیک نمائید.


مشاهده در سایت تلویبیون (+)



برای مشاهده یادداشت جدیدم در خبرگزاری مهر، پیرامون تاریخ علم و چیستی فلسفه علم می توانید اینجا را کلیک کرده و یا در ادامه یادداشت را مطالعه نمائید.


خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-محمدمهدی دزفولی: فلسفه علم، به مثابه یک رشته فلسفی مستقل، عمری کوتاه دارد. بحث های مربوط به این رشته در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مطرح شد و نظرهای بسیاری را به سوی خود جلب کرد. بعدها با شکل گیری حلقه وین، فیلسوفان تحلیلی بحث های فلسفه علم را به صورت جدی تری پی گرفتند، اما وقوع جنگ جهانی دوم در اروپا این حلقه را هم تحت تاثیر خود قرار داد و باعث شد تا بزرگان آن یا کشته شوند و یا به آمریکا مهاجرت کنند. فلسفه علم در آمریکای میانه قرن بیستم بالید و به رشد رسید و پس از پایان جنگ جهانی دوم، در اروپا نیز ترویج شد و فراز و نشیب های زیادی را پیمود.

بررسی تاریخ فلسفه علم از قرن نوزدهم تا اواخر قرن بیستم می تواند در عین شیرین و جذاب بودن؛ آموزنده نیز باشد و تصوری جامع از چیستی و چرایی و اهداف این علم را بیان کند.

روم هره به عنوان یک چهره فلسفی شناخته شده، در تبارشناسی فلسفه علم به فراز و نشیب های آن پرداخته است که در مقاله ای مجزا آن را سال ها قبل منتشر نمود.

آنچه از نظر شما می گذرد، ترجمه بخشی از مقاله روم هره پیرامون تاریخ فلسفه علم در غرب است.

میل و هیول

مهمترین مساله فلسفه علم نزد میل آن بود که بیانی صحیح از نقش مشاهدات و تجارب خاصه به دست داده شود. و نزد هیول آن بود که بیانی صحیح از نقش تئوری ها ارائه گردد. نزد میل، علم از احساس مستقیم آغاز می شود و نزد هیول، پاره های از دانش را شخص عالم فراهم می آورد.

متاسفانه آثار پر نکته و ثمربخش و پر مغز هیول تحت الشعاع تجربی گری خام و فصاحت آمیز میل قرار گرفت و مغفول ماند.

میل و هیول، هر کدام یک اندیشه معتبر و مقتدا را از قرن هجدهم بر گرفتند و به قرن نوزدهم در آوردند. هیول رو به جانب کانت داشت و میل رو به جانب هیوم، اما هیچ کدام در بسط آن اندیشه ها، چندان جانب عقل را نمی گرفتند که آن دو مقتدا.

عناصر پیشینی و کبریایی که کانت آن ها را در ایجاد مقولات فاهمه و ت معرفت دخیل می دانست، چندان مورد اعتنای هیول واقع نشدند و میل هم هیچ گزاره ضروری الصدق، حتی اصول متعارف ریاضیات را بر نتافت، برخلاف هیوم که آن ها را از گزاره های مربوط به امور واقع» تمیز می نهاد.

هیول بر آن بود که معرفت تماما فرزند احساس نیست بلکه محصول تفاعل احساس و تصور است. کشف علمی وقتی صورت می پذیرد که دانشمندی بتواند، بدون تکلف، تصوری سامان بخش را بر توده ای از احساس ها فرو اندازد. فی المثل کپلر همین که تصور بیضی را (که مصداقی از تصور شکل است) بر داده های نجومی افکند، دید که بی هیچ تکلفی آن ها را سامان می بخشد. کشف بیضویت مدار مریخ را باید این گونه بفهمیم. هیول سامان یافتن داده ها در ظل تصورات خاصه را باید این گونه بفهمیم. هیول سامان یافتن داده ها در ظل تصورات خاصه را، به هم بستن واقعیات» نام نهاد. وقتی داده تازه ای بر خزانه واقعیات تبیین ناشده افزوده شود، نیاز به ارائه تصور سامان بخش تازه ای می افتد که گاه آماده است و گاه نه. داده های تازه موجب می شوند تا تصورات پیشین تنقیح و تحلیل شوند و مورد مداقه نوین قرار گیرند. این فرایند را هیول بسط تصورات» می خواند.

هیول بر آن بود که نسبت میان امور واقع و نحوه به هم بستن آن ها، فاقد ضرورتی ذاتی است.

در هر لحظه امکان دارد که واقعه تازه ای در آید و نحوه پیشین به هم بستن واقعیات را منسوخ سازد. لکن هیول قویا بر آن بود که نسبت میان تصورات خاصه و عامه نسبتی ضروی است. حرکت نور به خط مستقیم، انرژی بودن حرارت و تساوی عمل و عکس العمل، همه از نظر هیول گزاره های ضروری الصدق اند چرا که خبر از نسبت های میان تصورات ( خاص و عام) می دهند، لکن همین نسبت ها وقتی اموری را به یکدیگر بر می بندند، با آن ها نسبت غیر ضروری دارند. چنین به نظر می رسد که هم علوم، نزد هیول، همچون علم هندسه، اصول و تعاریفی دارند که ضروری الصدق اند. اما نظام بخشی این اصول و تعاریف به توده ای از پدیدارهای خاص، امری امکانی است.

نسب این اندیشه بیش از آنکه به کانت برسد، به لایب نیتس می رسد. لایب نیتس بر آن بود که نسبت میان جمیع محمولات، به جز هلیات بسیطه [قضایای وجودی]، نسبتی ضروری است، و لذا یک دانشمند لایب نیتسی وقتی با جهان روبرو می شود، طرح هایی آماده و مدون برای آن دارد و تنها سوالی که برایش باقی می ماند این است که کدام طرح در خارج متحقق است. هیول هم که مورخ تر و هم تجربه گراتر از لایب نیتس بود، آزادی بیشتری به تصورات می داد و اصلاح طرح ها را تحت فشار واقعیات روا می دانست.

ضروری بودن یا نبودن نسبت میان تصورات، و چگونگی نسبت میان تئوری ها و امور واقع نخستین جوانه های اختلاف میان میل و هیول را پدیدار کرد.

میل، حاضر نبود که حتی ضروری بودن اصول متعارفه ریاضیات را از هیول بپذیرد، چرا که آن ها را تعمیمات تجربی بسیار راسخ در اذهان می دانست. ادعای دیگر هیول را نیز، که به علوم پاره ای مبادی ضروری- الصدق دارند، قاطعانه رد می کرد. وی این شعار را ابداع کرد که تصورات بر امور واقع افزوده نمی شوند بلکه از آن ها در آورده می شوند. فی المثل، کپلر با تصوری از بیضی ( که همه اوصافش لازمه ضروری تعریف اند) به سراغ توده آشفته ارصاد مریخ نرفت تا وحدت بخشی آن را در آن ها ببیند، به عکس، وی در داده های نجومی، تصویر بیضی را دید و از آن ها در آورد. به نظر میل، چنان قضایای ضروری الصدقی که هیول بدان ها معتقد است وجود خارجی ندارند، و به طریق اولی، نمی توان قبول کرد و با افکندن تصورات کم و بیش سابقه بر تجربه بر توده ای از داده ها، علم پدید می آید.

آرای میل مقبولیت عام یافت و هیول متروک و مغفول افتاد. استقراگرایی مفرط و فراگیر میل، تصویر واقع بینانه علم را که همان آزمودن فرضیات باشد، از میدان خارج کرد. گرچه میل خود می دانست که دانشمندان هم به تبیین راغب اند و هم به پیش بینی مشی طبیعت، و تبیین نیازمند تاسیس اصل علیت است، اما درک او از علیت چندان تنک مایه بود (میگفت علیت چیزی نیست جز توالی بی واسطه و منتظم حوادث) که می گفت راه رسیدن به تبیین و پیش بینی آن است که به دست استقرا جزئی ها را کلی کنیم».

همان کاری که نیوتن می کرد، وی همچنین بر آن بود که کار منطق دانان در بررسی فرآیند عقلانی علم این است که طرح کلی استنتاج صحیح گزاره های کلی از جزئی را به دست دهند. میل هیچگاه به صراحت ادعا نکرد که تبیین و پیش بینی منطقا معادل اند، اما همه آرای مورد تائید وی، بدان نتیجه نامیمون منتهی می شوند.

در راه استقرا بخشیدن به یک نظام استقرایی تمام عیار، میل معادله نامیمون دیگری نیز برقرار کرد. با دنبال کردن رای ریچارد ویتلی، که می گفت هر استقرا به واقع قیاسی است که کبرای آن اصل یکنواختی طبیعت است، میل گفت که آن اصل که پشتوانه استقرا است، خود اصلی است استقرایی و به دست آمده از آزمون نظم های مشهود.

یکصد سال طول کشید تا فلسفه علم، دامن خود را از غبار بحث های بیهوده مربوط بدان مدعا پاک کند، چرا که بنابر دیدگاه میل، جمع آوری داده ها به حدی که بتواند آن اصل را، که خود مبنای برهان است، مبرهن سازد، کاری ناممکن است.

تحویل گرایی

آرای استقراگرایانه و ضد تئوریک میل، بسیار کارگر افتاد. تاثیر آن را در دوره برجسته ای از ادوار علم در قرن نوزدهم، به عیان میتوان دید: دوره ای که شیمیست ها با اتم ها وداع کردند. شیمی در قرن نوزدهم خصومت آشکار با تئوری ها می ورزیدند. درج مقالات تئوریکی که به جریده انجمن شیمی می رسید، تحریم رسمی شده بود و گرایش نیرومندی در میان دانشمندان پدید آمده بود که نظریه اتمی را به منزله نظریه ای بالقوه راهزن و متافیزیک کنار بگذازند.

برودی

این گرایش ها همه انباشته شد و در دهه ۱۸۷۰ در شیمی بنجمامین برودی، که اینک تقریبا فراموش شده است، بروز یافت. با استفاده از حساب منطقی جرج بول، و با قبول رای میل که قوانین طبیعتف توصیف نظم های مشهودند در ساده ترین تعبیر»، نظامی بی اتم برای علم شیمی پی افکند.

استدلال وی این بود که شیمی یا علم تحولات کیفی است (مثل وقتی که مایعی و جامدی با هم، تولید جامدی و گازی میکنند).

اصل بنیادی نظام صوری استنتاجی برودی، یعنی جفت کردن معادلات کیفی و معادلات وزنی، خود برین تعمیم (به واقع نادرست) مبتنی بود که هر مرکب کیفی، در حالت گازی وزن حجمی ویژه ای دارد. برودی کوشید تا با زحمت و ابتکار بسیار اکثر دانسته های آن روز شیمی را در نظام صوری خود گرد آورد و به کمک حساب منطقی بول، نظمی آکسیوماتیک به فرمول های حاصله ببخشد.

گر چه نظام برودی در عصر خود هیجانی به وجود آورد، اما به دلیل محدودیت هایی که قالب آن بر آن می نهاد و نیز به دلیل اینکه شیوه بول برای آکسیوماتیک کردن تئوری ها هنوز ناآشنا بود (در ۱۸۷۵)، اندیشه وی رواج و مقبولیت کافی نیافت. با این همه وی در نفی اتم ها کامیاب شد و پیروان بسیار یافت.

در یکی از جلسات انجمن شیمی که دراواسط دهه ۱۸۷۰ در لندن برپا شد و نظام شیمیایی برودی مورد بحث قرار گرفت، فقط یک عضو از ۶۰ عضو حاضر، اظهار کرد که به وجود خارجی اتم هایی شیمیایی معتقد است.

آثار برودی، فلسفه ذری و به خصوص اتم مادی را باد حمله گرفتند. دانشمندان وجود اتم ها را انکار می کردند و برودی برای فرض وجودشان هم فایده ای قایل نبود. حساب صوری استنتاجی شیمی برودی، از رابطه میان خواص مشهود اوزان مواد، پیش و پس از واکنش، خبر میداد، و بر آن بود که بعدها در باب مکانیزم واکنش سخن استواری نمی توان گفت. به عهده ماخ بود که بعدها در آیند و فلسفه ای را که متکای نظام شیمیایی برودی است، به صورتی جمیل و عامه پسند عرضه کند.

ماخ

بنابر نظر ارنست ماخ، علم چیزی نیست جز نعمیم تجارب [حسی] و دانشمند نباید دلبرده این وسوسه ناصواب شود که علم می تواند به اعماقی از اقیانوس طبیعت دست یابد که پای حس را توان ورود بدان جا نیست».

حقیقت آن بود که که معرفت شناسی ماخ، مستقیما ماخوذ از هیوم بود: تجربه رودباری است از ادراکات حسی و اجسام هم که به صورت افراد مستقل ادراک می شوند، چیزی نیستند جز دسته های ثابتی از ادراکات حسی.

قوانین، مبین روابط اوصاف خارجی اشیا نیستند، بلکه خبر از نسبت ادراکات حسی ما می دهند . این رای، هدف کاوش علمی را هم معین می کند. این هدف عبارت است از کشف نسبت میان ادراکات حسی، چون عرصه پدیدارها همان عرصه ادراکات حسی است و بس.

این رای ماخ به تصویب کامل کارل پیرسون رسید، که کتاب پرآوازه و پر خواننده اش: دستور زبان علم مورد طعن شدید لودویگ بولتزمان قرار گرفت. بولتزمان با پیرسون محاجه کرد که نه تنها مفهوم غیر پدیدار شناسنامه ما از اشیاء در کاوش های علی سودبخش است (و همین پشتوانه صحت آن است) بلکه فرضیات حاکی از مکانیسم رفتار طبیعت نیز سهم عمده ای در پیشبرد علم دارند. بولتزمان بر آن بود که هویاتی که برای تبیین پدیدارها پا به عرصه علم می گذارند، وجودشان لازمه تفکر تئوریک است. لکن ماخ؛ مانند پیر دوئم معتقد بود که این هویات تئوریک جز مدل های مصنوعی راهنما، حقیقت دیگری ندارند.

نظر ماخ درباره هویاتی که در تئوری ها ظاهر می شوند اما محسوس حواس نمی افتند، در ضمن این نکته گویا در کتاب سخنرانی های علمی برای همه» آمده است که زیبنده علوم فیزیکی نیست که در ورای ابزارهای خود ساخته و صرفه جویانه و متغیر خود، یعنی همین مولکول ها و اتم ها، واقعیاتی نهان را ببیند. اتم ها هم مانند توابع ریاضی، باید همواره نمایش گر پدیدارها باقی بمانند و بس».

از این رو تئوری ها، دال بر واقعیات پشت پرده نیستند بلکه ابزاری هستند برای تنظیم ادراکات حسی ما. آن ها ما را از ادراکی به ادراک دیگر می رسانند و سرزمینی که در آن رفت و آمد می کنند، سرتا پا وهمی است.

از ناحیه پروکلوس هم در عهد باستان بدین اشارتی رفته بود و بسیاری از ستاره شناسان قرن شانزدهم مشتاقانه بدان اقبال کرده بودند.

دوئم و بعدا تجربی مذهبان منطقی نیز از آن حمایت کردند. این رای نه تنها از شهرت بلکه از جاذبه بسیار برخوردار است. و علی رغم آنکه کپلر نارسایی های آن را بر ملا کرد و هیول نامعقول بودن آن را و چنانکه خواهیم دید، کمبل فقر آن را، هنوز همچنان پر قوت و رونق باقی مانده است.

دوئم

پیر دوئم، دیدگاه تحویل گرا را در جامه ای عرضه کرد که اینک اهمیت بسیار یافته است. به کار گرفتن مدل ها از شئون برجسته تحقیق جاری در علم است، خواه مدل های خارجی مانند مجموعه هایی از حباب های صابون برای باز نمودن ساختار بلوری فات و خواه مدل های ذهنی- مفهمومی مانند اتم ها و مولکول ها برای بازنمودن زیر ساخت علی پدیدارهای مشهود شیمیایی.

دوئم که سخنش بازتاب شکاکیت رایج در ابتدای قرن بیستم بود، اعلام کرد که همه مدل ها ارزش ارشادی دارند و به محقق مدد روان شناختی می رسانند و تهی از ضرورت منطقی اند. یعنی برای به دست آوردن مدلولات تئوری می توان آن ها را در میان نیاورد. به نظر دوئم، تنها چیزی که علم بدان نیاز دارد، نظامی صوری است که از نسبت میان پدیدارها پرده بردارد و کاری که مدل ها و استدلالات تمثیلی برای ما می کنند، بهتر از آن را می توان با داشتن نظام صوری و استدلال قیاسی حاصل نمود.

تاثیر

قرن بیستم که در رسید آری تحویل گرای ماخ، پیرسون و دوئم صورت بندی واضح و نیرومندی یافته بودند و طی سی سال آتی تاثیر عمیقی بر رشد و تحول فلسفه در اروپا نهادند. پوزیتیوسیم منطقی حلقه وین، همدلی کاملی با ماخ داشت و همین ماخ بود که احساس گرایی اش پشتوانه دو فکر مهم شد، یکی این نظریه مشهور که معنای هر عبارت همان روش تحقیق درستی اوست و دیگری مابعدالطبیعه پدیدار گرایی که پوزیتیویسم منطقی به سرعت با آن پیوند یافت.

ماحصل این نهضت این شد که از قدرت تئوری ها کاسته شود و به عوض ساختارهای سامان یافته منطقی مفاهیم تجربی، نیرومند گردند. ازدواج دیدگاه علم شناسانه ماخ با منطق راسلی، عصر گرایش به دیدگاه فرضی استنتاجی را آغاز نهاد؛ و از این پس تئوری ها را ساختار آکسیوماتیک، همچون علم منطق یا علم هندسه انگاشتند. گویی طرفداران دیدگاه فرضی- استنتاجی هیچ گاه اندیشناک این نبودند که ساختارهای آکسیوماتیک مطلقا به نتیجه تازه و کشف مجهولی دست نمی یابند، و درست به دلیل ساختار منسجم منطقی شان، از این لحاظ بی ثمرند.

منطق دانان این عصر به مساله ت و یا رشد تئوری ها تعلق خاطری نداشتند، و تنها همین را می خواستند که تئوری های موجود با به بهترین وجهی صورت بندی کنند. اینک چنین به نظر می رسد که توانایی و زیبایی منطق راسل در عرصه ریاضیات، دست منطق دانان علم دوست را بسته نگاه داشت و بر برپایی ابزارهای تحلیلی آنان تاثیر نامطلوب نهاد.

کمبل

کتاب جلیل کمبل به نام اجزای فیزیک در سال ۱۹۲۰ به طبع رسید. این کتاب به زیبایی تمام مبرهن می کند که تدوین تئوری ها بر وفق اصول مشرب فرضی استنتاجی» کاری بیهوده است و خود دیدگاه عمیق تری را عرضه می کند.

کمبل، به نیکی دریافت که سودبخشی هر تئوری در گرو ساختار چند لایه و اجزای چهارگانه آن است. اول، تعمیمات تجربی، که نتایج آزمون ها و مشاهدات را در صورت سنجیده ای عرضه می کنند. پس از آن دو دسته عبارات دیگر می آیند که به ترتیب لغت نامه» و فرضیه» نامیده می شوند.

فرضیه شامل عباراتی است که حاوی مفاهیم تئوریک خادم اهداف تئوری اند و خود را از پدیدارها (یی که متعلق تئوری اند) به شیوه های طراحی و تدوین حاصل نمی شوند.

لغت نامه» وظیفه پیوند دادن [تئوری] با پدیدارها را به عهده دارد و کارش این است که برخی از توابع مفاهیم تئوریک را با تصورات محسوس مرتبط سازد. جزء چهارم تئوری تمثیل» است، و این تمثیل» روابط میان مفاهیم تئوریک را با روابط میان تصورات محسوسه ای که در حوزه خاص استفاده از آن، فرضیه را به نحوی سازگار و خردپسند بسط دهیم.

هم بازی شدن فرضیه، تمثیل و لغت نامه، کمبل را یاری کرد تا به نیکی توضیح دهد که تئوری ها چگونه با داده های جدید خود را وفق می دهند و چگونه موارد نقض را می بلعند و به سنتزه تازه تر و نیرومندتری می رسند و چگونه پدیدارهای کاملا بدیعی را پیش بینی می کنند. تئوری تکاملی داروین را به خوبی می توان موافق را کمبل صورت بندی کرد. در این تئوری، تعمیمات تجربی، توصیفی از توزیع جغرافیایی و زمین شناختی جانوران و گیاهان به دست میدهند. فرضیه در اینجا، همان گزینش طبیعی» است که می گوید تفاعل میان محیط زیست و توده [جانوران و گیاهان] به تحولات پیشرونده ای در این توده منجر میگردد چرا که تنازع در بقا» توارث جهش های پریشانی را که برای بقای فردی در محیطی خاص نافع اند تقویت می کند. لغت نامه» حاوی مدخل هایی از این نوع است: دو توده متفاوت اما مشابه که در دو زمان و در محیط واحد زیست می کنند با یکدیگر نسبت خانوادگی تکاملی دارند. آثار زمین شناختی باقی مانده از قدیم و دیگر داده های تجربی، به مدد آن گونه مدخل ها که در لغت نامه آمده است، با فرضیه گزینش طبیعی مرتبط می گردند. تمثیل وارد در این تئوری را همه می دانند چرا که خود داروین آن را به زیبایی تمام در منشا انواع آورده است، یعنی تمثیل گزینش طبیعی و تغییر، با گزینش مصنوعی و تغییر که بر حسب فرض، نسبت علی میان دو امر نخستین همانند نسبت علی میان دو امر بعدی می باشد.

آرای کمبل را اگر بخواهیم با اصطلاحات دوئم بیان کنیم این اصل را نتیجه می دهد که مدل ها برای پیش بینی و تبیین ضرورت منطقی دارند، یعنی رشد فرضیه ها عنصری ضروری برای عبور از تئوری به واقعیت است، و این رشد به مدد تمثیل، تامین میشود.

لکن این مدل ها که چنین ساخته و مصرف می شوند، خود حظی از واقعیت ندارند. کمبل با این رای، از عرضه یک نظریه رئالیستی تمام عیار، باز ایستاد.

احتمال و استقرا

وجه شاخص روش های فلسفه در قرن بیستم این است که هم صوری اند و هم زبانی. این روش ها ابتدا به ساختن مدل های ریاضی زبان اهمیت گماشتند و چون این مدل ها نارسا از آب در آمدند به کاوش در تحلیل زبانی فعالیت های عقلانی در حوزه های تازه گفتار پرداختند، و این در غالب موارد هم موجب ابداعات صوری شد و هم مشکلاتی را برای صوری سازی پدید آورد که هنوز هم لاینحل باقی مانده اند. ابزارهای نیرومند ریاضی که از ابدعات بول، ون دومورگان، پیانو و فرگه در قرن نوزدهم مایه می گرفت جاذبه ای داشت که در سالیان اخیر تاثیری کند کننده بر رشد منطق به جا نهاد.

معلوم شد که این ابزارها، با همه توانمدی شان، برای تجزیه ساختارهای غامض، محتاج تحلیل اند، نارسا و ناتواند اند [و نیز آشکار شد که] تئوری تائید، تماما همان منطق عبارات احتمالی نیست، و مدل ها و تمثیلاتی که در تئوری سازی به کار می روند تفاوت کلی با مدل های ریاضی دارند. تائید تئوری ها به مدد قراین و نیز آوردن تمثیلات، منطقی دارند که نمی توان آن را در قالب ساختارهای منطقی مقتبس از ریاضیات قرن نزد هم آورد.

با این همه منطق جدید، خدمات عظیمی به فلسفه علم، و بالاخص به دو جنبه آن کرده است. نخست خدمتی است که در طریق ایجاد منطق استقرا به رشد نظریه احتمالات کرده است و دوم، خدمتی است که برای ساختن نظامی از منطق صوری که قادر بر ایجاد زبان های مدل وار باشد.

چنان که پیش تر اشارت رفت میل، مدعی شد اصلی که پشتوانه تعمیمات استقرایی واقع می شود خود نیاز به اثبات استقرایی دارد، و با این ادعا یک معضله مشخص فلسفی را پدید آورد. نتیجه این ادعا ضرورتا این بود که استنتاجات استقرایی ناگزیر غیر قابل تصویب اند. اما علی رغم این نتیجه گیری نامیمون، استفاده از حساب شانس ها با نظریه احتمالات برای پی افکندن منطق استقراء کاری بود که در قرن نوزدهم آغاز شد و استانلی جونز در آن سهم ویژه ای داشت.

جونز، منکر وجود فرآیندی به نام استنتاج استقرایی بود، یعنی رفتن از گزاره های شخصی به گزاره های کلی. و به جای آن روش فرضی- استنتاجی دکات را، که میل بدان بی اعتنا بود، احیا کرد. و آن را استنتاج مع نامید.

بنابر این رای، استدلال علمی در هیئت استنباط کلی از شخصی ظاهر نمی شود بلکه عبارت است از استنتاج شخصی های معلوم از فرضیات کلی. جونز، بر ان بود که کثیری از عبارات کلی می توانند به جای فرضیات بنشینند و هرگونه عبارت شخصی را که مخبر از مشاهدات و تجارب است انتاج کنند.

حال، وقتی در برابر فرضیاتی قرار میگیریم که همه برای انتخاج دسته خاصی از گزاره های شخصی قدرت منطقی یکسان دارند، تکلیف چیست؟

پاسخ جونز این است که درعلوم طبیعی نمی باید یک فرضیه را برگزید و بقیه را رد کرد. بلکه باید به همه فرضیاتی که قدرت انتاج شخصی های معینی را دارند، برحسب مقدار احتمالشان حرمت نهاد. احتمال هر فرضیه را هم به نظر او باید بر حسب احتمال حوادثی که مقتضای آن فرضیه اند به دست آورد (مشروط بر آنکه فرضیه عضوی باشد از مجموعه ای متناهی از فرضیات، در غیر این صورت آن محاسبه امکان پذیر نیست).

فی المثل، با علم به اینکه آب در قوری جوش آمده است، می توان این فرضیات را در میان نهاد: ۱- قوری بر آتش بوده است ۲- قوری در یخچال بوده است. حال از آنکه که جوشیدن آب با فرض بودن قوری بر آتش بسیار محتمل است و با فرض بودن آن در یخچال بسیار نامحتمل، لذا فرضیه نخست از احتمال بسیار زیاد برخوردار است. راهی که جونز، بازکرد باعث شد تا کثیری از محققان بعدی که در زمینه استدلال استقرایی تحقیق میکردند، در آن گام نهند.

بعدا در آثار کینز، فون میزز، رایشنباخ و کارناپ، تحلیل احتمالی میزان تائید استقرایی بسط بیشتر یافت.

پوزیتیویسم منطقی

پیشرفت هایی که در قرن نوزدهم و سال های اغازین قرن بیستم نصیب منطق صوری شد، بسط نظریه های مفصل تر و منقح تر احتمالا را میسر ساخت و بر تحقیقات جونز پیشی گرفت و طلب الفبایی عام و یا زبانی کامل برای علم را در دل ها زنده کرد. گرچه کمبل عملا مبرهن کرده بود که تئوری و فرمالیزم محض سودی ندارند، با این همه حساب صوری منطقی همراه با محدودیت های عقلانی که شرط کاربرد آنند، مجموعا در دل یک نهضت بسیار نیرومند فلسفی گرد آمدند و رکن رکین پوزیتیویسم منطقی شدند که خود محصول ازدواج آرام ماخ در باب علم با تئوری های راسل و ویتگنشتاین در باب اتمیسم منطقی بود.

حساب منطقی گزاره ها که به روش مکانیکی، صدق و کذب قضایای مرکب را بر حسب صدق و کذب اجزا معین می کرد قویا این اندیشه را القا می نمود که در نهایت امر به قضایای اتمی یا اجزاء بسیط نهایی می رسیم که کوچکترین واحدهایی هستند که صدق و کذب بر می دارند. و به ازای هر قضیه اتمی صادق، یک واقعیت اتمی وجود دارد.

حال این واقعیت های اتمی چه بودند؟ احساسگرایی ماخ پاسخ را در اختیار مبدعان پوزیتیویسم منطقی، یعنی دانشمندان و فیلسوفان حلقه وین نهاد: واقعیت های اتمی همان ادراکات حسی موقتی هستند که در حوزه حواس افراد حاصل می شوند.

لذا کار علم آن است که به سبک ماخ، نظم های موجود میان ادراکات حسی را پیدا کند، و سپس به سبک راسل، آن ها را به زبانی صوری و صریح روشن بیان نماید. بنابر رای ویتگنشتاین در رساله منطقی – فلسفی علم، توری است از گزاره های افکنده بر واقعیات خارجی، که هرچه اجزای آن ساده تر باشند ( و یا هرچه خانه های تور کوچک تر باشند) واقعیت بهتر تصویر می شود.

تقابل آشکار این آرای با آرای هیول، کمبل و پوانکاره پوشیده نیست. در روزهای آغازین حیات حلقه وین، چنین تصور می رفت که کار علم هم، مانند کسی که به روش تقلید نقطه به نقطه نقشه جهان را تهیه می کند همین است که واقعیات را از عالم خارج به عالم زبان منتقل کند و در این صورت تنها معیاری که مورد حاجت بود آن بود که از ورود یاوه ها جلوگیری کند، معیاری که مورد حاجت بود آن بود که از ورود یاوه ها جلوگیری کند، معیاری که میان گزاره های تجربی و متافیزیکی تمیز بنهد.

پاسخ مشهور فیلسوفان حلقه وین به مساله تمیز، آن بود که فقط گزاره ای معنای تجربی دارد ( یعنی شایسته آن است که مورد بررسی دانشمندان قرار گیرد) که روشی برای تحقیق آن ( تائید و یا آزمودن آن) قابل عرضه باشد.

این معیار را به هر صورتی در می آورند، اشکال داشت چرا که قضایای کلی به مدد گزاره های شخصی قابل تحقیق (اثبات) نبودند.

این برای پوپر اعتبار بزرگی است که اولین کسی بود که ضعف این معیار را تمیز داد و معیاری را که ابداع خودش بود عرضه کرد، و آن اینکه تجربی بودن گزاره ها از ابطال پذیری بالقوه شان دانسته شود. متاسفانه گر چه این معیار برای قضایای منفرد در نهایت استواری است، برای تئوری های که ساختار منطقی غامضی دارد نارساست.

فیلسوفان الهام گرفته از زیست شناسی

قبلا به شاخه های عمده تحول در فلسفه علم اشاره شد. علی رغم اختلافات شدید آرا در این فن، وحدت نمایانی در این دو رای برقرار است:

موضع محوری دادن به علم فیزیک (که عموما روش و محتوای آن را محوریت می بخشد) و صورت ریاضی دادن به استدلالات.

لکن در کنار این ها، علوم اجتماعی و زیستی هم وجود دارند، و روش هایی هم برای احتجاج وجود دارد که بیش از آنکه ریاضی باشند، کلامی اند. در کنار پیشرفت هایی ظفرمندانه علوم فیزیکی و فلسفه علم مناسب با روش ها و آمال آن ها، همواره گله مندانی از این شکایت داشتند (گو اینکه چندان ارجی به شکایتشان نمی نهادند) که علوم فیزیکی در مقام تحلیل طبیعت جوانب مهمی از آن را نادیده می گذارند و همچنین تحلیل های ریاضی، فرایند عقلانی استدلال را مسخ و معوج می سازند.

این واکنش در دو هیئت ظاهر شد. یکی در هیئت یک ایده آلیسم ضد علمی که هیچ کمکی به فلسفه علم نکرد و دیگری درهیئت یک فلسفه علم اصیل که زیست شناسی را نمونه اعلای علم می دانست و می خواست که علوم فیزیکی رابرحسب مقولات اختصاصی علوم زیستی و روان شناختی بازسازی کند. گرچه عموم فیلسوفان علم، اعتنای چندانی بدین موقوف نداشتند، لکن تاثیر عظیم برگسون و وایتهد، دو حامی بزرگ آن، بر رای عامه، آن را حز مهمی از تاریخ فلسفه علم کرد.

تصویر جهان در علوم فیزیکی چنین بود: مجموعه ای ذره ذره و قابل تجزیه به اشیای منفصل که هر یک مستقل از دیگری واحد اوصاف ویژه خویش است. وقتی مکانیک، وجه غالب علم فیزیک بود، این اشیای منفصل را بالفعل بی تاثیر، بی تغییر و مستقل در هستی می انگاشتند، مگر آن گاه که چیزی از خارج در آن ها اثر کند. لکن جای این مناقشه هست که ما در چنین تصویری, علم فیزیک است نه طبیعت. زیست شناسان، هنگام تحقیق در تشریح و فیزیولوژی جانوران و گیاهان می باید هرعضو را در نسبتی که با کل ارگانیزم دارد بررسی کنند، به طوری که آن نسبت در شناختن آن عضو و درت صورت آن تاثیری کلی داشته باشد. عضو منفصل، بر قیاس شیئی منفصل، نمی توان داشت. عضو در نسبت با کل ارگانیزم است که هویت و اهمیت می یابد.

بر همین قیاس، بوم شناسی را می توان علمی شمرد که اهمیت و تاثیر نسبت متقابل جمعیت و محیط را سی بیشتر از اوصاف افراد می شمارد، چرا که آن روابط متقابل است که موجد آن اوصاف در افراد می شود. فلسفه ویتالیستی برگسون، مدل زیست شناسانه ارگانیزم را مدلی برای کل طبیعت می داند. این رهیافت، طالب آن است که جهان نه یک دستگاه الکترومکانیکی که بیشتر به مثابه، یک موجود زنده دیده شود، و در مقام تبیین از ما می خواهد که وضع کلی عالم، گذشته و آینده اش را در نظر گیریم و تا می توانیم خدمت و یا غایت هر عضو را در کل مجموعه به حساب آوریم. در این دیدگاه اشیا و من جمله آدمیان، افرادی منفصل نیستند بلکه اعضای یک کل پیکروار هستند. و اهمیتشان به این عضو بودنشان است.

بر آمدن موجودات زنده را هم نباید فرآیندی فیزیکی دانست که در سایه عمل قوانین فیزیکی، به تمایز یافتن مولکول های پروتئینی بسیار غامضی منتهی می شود که قدرت نسخه برداری از خود را دارند، بلکه تلاش یک نیروی رازآمیز حیاتی است (شورحیاتی) که عازم بر تحقق بخشیدن به خویش است.

فیلسوفان حرفه ای هیچگاه این نظریه را جدی نگرفتند. نظریه ای است اصولا ذوقی و ادبی، که برای آنکه بگوید عضو را فقط در سایه کل می توان شناخت، لازم داشت که به درک شهودی و حضوری کل، تقدم ببخشد، و به همین سبب، شهود، منبع آغازین دانش گردید. اندیشه خاص دیگر برگسون که مقوله دگرگونی را از شئیت، اهم و اقدم می دانست، با آن دیدگاه شهودپسند کاملا مرتبط بود.

وایتهد

 بی اعتنایی به وایتهد نامنصفانه تر بود، چرا که فلسفه علمش نه ادبی است نه ذوقی. و عجیب است که نقطه عزیمت وایتهد همان مساله است که ذهن هابز، مکانیکی اندیش بزرگ نیز بدان مشغول بود.

هابز می دید که اشیای ایده آل ریاضی، مانند نقطه و خط در جهان خارج وجود ندارند و می کوشید تا یک علم ریاضی واقع بین» بنا کند که در آن خطوط پهنا و نقطه ها بعد داشته باشند. وایتهد هم بر همین شیوه، و با ابتدا از این حقیقت که در تجربه ما، هیچ نقطه و آن ریاضی یاقت نمی شود، نظامی مفهومی به وجود آرود که در آن حوادث ممتد به جای حوادث آنی نشسته اند. وی در کتاب مبادی دانش طبیعی خود، نشان داد که آن نظام مفهومی از عهده چه کارهایی بر می آید و با بهره جستن از روش تجرید بسطی» طرح یک فیزیک ریاضی را ریخت که بر مفهوم حوادث متداخل مبتنی است. وایتهد، در این طرح، یکی از آرای مشخص برگسون را در جامه ای برازنده تر عرضه کرد، همان رای که میگفت طبیعت مولف از اشیای دوام یابنده فیزیک کلاسیک نیست، بلکه یک جریان مستمر است. وایتهد، یا اصل گرفتن حادثه، گریبان ذهن خود را از تعلقات فلسفه کهن ماده رهانید و به جای آن کوشید تا جهانی مستقل از ادراک کننده را همواره حفظ کند. وی به خوبی توانست مبرهن سازد که می توان نسبت ها را به جای سایر اوصاف، مقوم طبیعت دانست. در فلسفه وی، زمان بر مکان پیشی گرفت. در سال های اخیر، پاره ای از تئوری پردازی ها در فیزیک بنیادی، صبغه آشکار وابتهدی داشته اند. به خصوص گرایش فزاینده ای به این سو پدید آمده است که نسبت ها را به جای کیفیات بنشانند و کمتر افراد را همچون ذره ها [ی منفصل] بشناسند.

فلسفه علم در سال های اخیرتر تحت تاثیر نظریات فلاسفه تحلیلی همانند کوآین، ون فراسن و فایرابند قرار گرفت که امیدوارم بتوانیم در مقالات آینده به دیدگاه ها و نظریات این فلاسفه علم نیز بپردازیم.

لازم به بیان این نکته است که فلسفه علم در حدود یک سده اخیر سه مرحله را پشت سرگذاشته است که مرحله اخیر آن که انتقادی و شامل دیدگاه های متفاوت فلاسفه علم به خصوص فایرابند درباره فلسفه علم بود، با چالش ها و مسائل جدیدی روبرو شد و مجددا به رشد خود ادامه داده و می دهد. در مقالات آینده به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت.




نقد حجاب شرعی در عصر پیامبر را سال 1392 نوشتم و انتشارات نظری منتشر کرد و حالا در سایت و اپلیکیشن طاقچه موجود می باشد. گمان می کنم برای دوستانی که دسترسی راحتی به کتاب ندارند و به دلیل گران شدن کاغذ، تهیه کتاب براییشان سخت است، تهیه این کتاب از طریق این سایت و اپلیکیشن ساده تر و بهتر باشد.


برای تهیه این کتاب می توانید اینجا را کلیک کنید.


مطلب جدیدم در خبرگزاری مهر را میتوانید در ادامه مطالعه نمایید. پیشاپیش فرا رسیدن سال نو را به شما تبریک عرض می نمایم. (+)


رابطه میان علم و دین از ده‌ها سال پیش در میان جوامع مذهبی که با علم و دانش میانه داشته اند مطرح بوده است. در دوره معاصر به دلیل پیشرفت‌های خیره کننده علم از سویی، و از سوی دیگر تضاد ظاهری دین با بخش‌هایی از علم تجربی این مساله مطرح شده است که آیا علم با دین تضاد دارد یا نه و میان علم و دین چه ارتباط برقرار است؟

پیشرفت‌های علوم تجربی در حوزه‌هایی همانند زیست شناسی و فیزیک و شیمی، تضاد ظاهری آنها با برخی از مبانی و باورهای دینی، این پرسش را مطرح می‌کند که حقیقت با علم تجربی جدید است و یا دین به عنوان یک امر متافیزیک، و امری خارج از عالم حس بشری، می‌تواند حقیقت را برای بشر امروز به همراه داشته باشد؟ و این پرسش مطرح می‌شود که سرانجام علم و یا دین برای بشر سعادتبخش هستند و می‌توانند او را به کمال و سعادت برسانند؟

و یا اساساً علم و دین دو ساحت متفاوتی هستند که علم برای زندگی مادی بشر مفید است و دین نیز صرفاً می‌تواند آرامش بخش روحی و روانی انسان‌ها باشد و امری فردی محسوب شده و اینگونه بتوان علم و دین را با یکدیگر آشتی داد؟

این پرسش‌ها در کشور ما در سده کنونی معاصر مطرح و به شدت فراگیر شده است و انقلاب مشروطه و خیزش ملی ملت ایران و رسوخ جریانات فکری غربی در آن نقش جدی داشت. با تأسیس دارالفنون و پس از آن با تأسیس مراکز آموزشی جدید و سپس تأسیس دانشگاه تهران و ورود علوم تجربی جدید به کشور، این بحث‌ها هر روز بیش از پیش در میان طیف مذهبی جامعه و همچنین کسانی که با دین سر تضاد داشتند مطرح شد که علم و دین چه بهره‌ای از حقیقت دارند و چرا در برخی از موارد شاهد تضاد میان آنها می‌باشیم و علم موضوعاتی را پیش روی بشر قرار می‌دهد که دین آنها را باور ندارد؟ مسائلی همانند خلقت دفعی انسان که در علم زیست شناسی جدید نفی شده و باور به تکامل در زیست شناسی امروز رایج است. و یا باور به آسمان‌های گوناگون در صورتی که فیزیک به اینگونه آن را قبول ندارد و نفی می‌کند و بحث‌های این چنینی باعث مطرح شدن ارتباط علم و دین با یکدیگر شده است.

علم به عنوان محصول دنیای مدرن کنونی و دین به عنوان یکی از یادگاران دوران کهن که امروز با هم در زندگی بشر نقش جدی ایفا می‌کنند، این پرسش را همزمان مطرح می‌کنند که سرانجام به کدامیک باید باور داشت و این باورها به چه میزان باید باشد؟ علم یا دین و یا توأمان می‌توان هم دین دار بود و هم یک دانشمند علوم تجربی

علم به عنوان محصول دنیای مدرن کنونی و دین به عنوان یکی از یادگاران دوران کهن که امروز با هم در زندگی بشر نقش جدی ایفا می‌کنند، این پرسش را همزمان مطرح می‌کنند که سرانجام به کدامیک باید باور داشت و این باورها به چه میزان باید باشد؟ علم یا دین و یا توأمان می‌توان هم دین دار بود و هم یک دانشمند علوم تجربی که هر روز با مسائل تجربی علمی سر و کار دارد و نقش خداوند به عنوان یک باور دینی که خالق جهان است در علوم تجربی کجاست؟

در کنار این پرسش‌ها بود که اندیشمندان مسلمان دوره معاصر، بحث علم سکولار را مطرح کردند. علمی که خداوند و دین در آن نقشی ندارند و گویی علم امروز بدون باور و در نظر گرفتن یک خالق و صرفاً بر اساس مشاهدات نظریات خود را مطرح می‌کند.

در این گزارش کوشش می‌کنیم که در ابتدا به بررسی مساله علم و دین» در ایران بپردازیم و نظرات مختلف در این باره را بررسی کنیم و سپس به این مساله بپردازیم که آیا علم و دین با هم در تضاد هستند و یا می‌توانند از در آشتی با یکدیگر وارد شوند؟ علم سکولار و علم قدسی چیست و چرا همچنان این موضوعات حل نشده باقی مانده است؟

تلاش برای تولد علم دینی در مقابل علم سکولار

برخی از اندیشمندان حوزوی دوره معاصر که از آغاز پیروزی انقلاب و با سرعت گرفتن ترویج علوم تجربی در کشور، دغدغه آشتی میان علم و دین را پیدا کردند، تلاش کردند از زاویه‌ای متفاوت و جدید به این موضوع وارد شده و برای آنکه به گمان خود مساله علم و دین را حل نمایند، بحث علم دینی را در کشور مطرح کردند.

اینکه اساساً علم بماهو علم» و دین بماهو دین» تضادی با یکدیگر ندارند و بستگی به اندیشه و زاویه دید اندیشمند دارد که چگونه به علم نگاه کند و زمانی که اندیشمندی مبانی دینی را درست پذیرفته باشد و ارتباط عمیقی با دین داشته باشد می‌تواند به این برسد که علم دینی وجود دارد.

قم و علم دینی

در سال‌های اخیر توجه و نگاه به علم دینی توسط برخی از چهره‌های حوزی ساکن قم همانند آیت الله جوادی آملی، تا آیت الله سید محمد مهدی میرباقری در فرهنگستان علوم اسلامی قم مطرح شده است.

فرهنگستان علوم اسلامی قم به عنوان یکی از یادگاران مرحوم آیت الله سید منیرالدین حسینی الهاشمی، از ابتدا در تلاش بود تا نگاه جدیدی به علم و دین داشته باشد. با تأسیس کارگروه‌های مختلف در این فرهنگستان و انتشار برخی از کتب و جزوه‌های نظری برخی از نظریه پردازی‌ها در این حوزه توسط فعالین آن و همچنین انجام مصاحبه‌ها، تلاش شده است پروژه علم دینی در کشور موفق و رو به پیش ارزیابی شود در صورتی که حقیقت آن است که این تلاش‌ها تاکنون تبدیل به یک خروجی موفقیت آمیز و جدی در سطح مراکز علمی کشور نشده است و برای آن نیز دورنمای موفقیت آمیزی در حال حاضر قابل تصور نیست.

همچنین برخی دیگر از مراکز علمی و پژوهشی فعال در قم نیز تاکنون نتوانسته اند به خروجی‌های جدی و تعیین کننده در کشور دست یابند که از نمونه‌های آن مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) در قم می‌باشد که زیر نظر آیت الله مصباح یزدی اداره می‌شود. این موسسه‌ها همچنان خروجی‌هایی که بتواند نظرات آنها در باب علم دینی را به صورت جدی مطرح کنند دست نیافته اند.

قم در سال‌های اخیر با تأسیس مراکز و پژوهشگاه‌های مختلف تلاش کرده است تا تبدیل به قطبی برای ترویج علم دینی در کشور شود و به تعبیر خود در مقابل فرضیه سازی علم سکولار بایستد اما حقیقت آن است که تاکنون موفقیت چشمگیری در این حوزه بدست نیامده است و همچنان دانشگاه‌های ما به روش‌های سابق خود حتی با سرعت و قدرت بیشتری ادامه می‌دهند، تربیت نیرو همچنان توسط این پارادایم حاکم در دانشگاه‌ها انجام می‌شود و مراکز پژوهشی قم در واقع در حاشیه قرار گرفته اند.

اما دلیل آن اما چیست؟ به نظر می‌رسد با بررسی نوشته‌ها و نظرات اساتید مختلف صاحب نظر در این حوزه، به صورت آشکار می‌توان دید که شناخت چهره‌های حوزوی ما به خصوص اساتیدی که مروج مباحثی همانند علم دینی هستند، از علوم تجربی به شدت ناقص و ناکامل است.

این موضوع تا حد زیادی البته طبیعی است. چهره‌هایی که در بهترین حالت دغدغه و سطح مطالعات معمول آنها با حوزه علوم انسانی و معارف اسلامی است، نمی‌توانند درک درستی از نظریه پردازی علوم تجربی، انجام آزمایش‌های تجربی و آزمایشگاه داشته باشند.

به فرض چه تعدادی از چهره‌های حوزوی ما به صورت تخصصی با علومی همانند زیست شناسی جدید و مطالعات آن به صورت کاربردی آشنا هستند؟ در مورد فیزیک و شیمی و سایر علوم تجربی نیز همین موضوع مصداق دارد. به همین دلیل است که وقتی برخی از نوشته‌های حضرت آیت الله جوادی آملی در این باره در کتاب‌ها و درس گفتارهای ایشان مورد مطالعه قرار می‌گیرد مشاهده می‌شود که اساساً معرفت ایشان نسبت به علوم تجربی بسیار ناقص و خام می‌باشد.

البته این نکته نیز باید ذکر شود که در سال‌های اخیر مشخص شده است که بینش آیت الله جوادی آملی نسبت به زمانیکه کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی» منتشر شد تغییر پیدا کرده است. در واقع گفتارهای اخیر آیت الله جوادی آملی پیرامون علم و دین تا حدی متفاوت شده است و این نشان از آن دارد که ما با دو آیت الله جوادی آملی متقدم و متاخر در این باب مواجه می‌باشیم که چهره متاخر ایشان درک بهتری از علوم تجربی معاصر پیدا کرده اند.

علوم تجربی ساحتی دارد که یک دانشمند این حوزه که سال‌ها با آن سر و کار داشته است می‌تواند آن را به خوبی درک کند.

این پذیرفته است که علوم تجربی خارج از ارزش گذاری ها نیست و هر دانشمندی نسبت به باورها و شرایط منطقه‌ای(Local) خود نسبت به درک از علم، شناختی پیدا می‌کند  اما اینگونه نیست که بگوئیم می‌توان با نظریه پردازی کردن‌هایی، چیزی به نام علم دینی را خلق کرد و آن را در مقابل خلق شده چیزی به نام علم سکولار قرار داد!

دیدگاه برخی از چهره‌های مدافع علم دینی در کشور می‌گوید:

علم و دین با هم ناسازگار نیستند زیرا اصولاً علم خارج از دین نیست و در درون آن قرار دارد. منشأ دین تنها نقل و وحی نیست بلکه عقل نیز منشأ دین است. همان طور که داده‌های حسی وحیانی جز دین است، داده‌های عقلانی هم جز دین بشمار می‌رود. مراد از عقل نیز شامل عقل فلسفی، عقل عرفانی، عقل ریاضی یا عقل تجربی می‌شود. لذا ما مسأله‌ای بنام تعارض علم و دین نداریم. مگر اینکه عالمان دین یا علم دچار آفت‌های خلقی و منشی شده باشند. آیت الله جوادی چنین دیدگاهی را مطرح کرده است.

در بررسی این دیدگاه به صورت اجمال سوال می‌کنیم آیا اگر ما علم را در درون دین قرار دهیم، ناسازگاری برداشته می‌شود یا جابجا می‌شود؟ مثل اینکه گاه شیعه و سنی تقابل فکری دارند حال اگر در مساله امامت هر دو یک دیدگاه پیدا کنند آیا همه نزاع‌ها حل می‌شود، یا سایر نزاع‌ها کما کان باقی است؟

خلاصه اینکه یک دیدگاه کلامی که طرفدارانی در جهان مسیحیت دارد این است که علم و دین را هماهنگ نشان دهند در مقابل دیدگاه تمایز و تعارض.

اما دیدگاه دیگری نیز در این باره وجود دارد که به دیدگاه تمایزی مشهور شده است.

این تفکر در میان متفکران حوزوی اسلامی جایگاهی ندارد اما در غرب مطرح شده است و در میان روشنفکران دینی ما نیز مطرح است. ذیل این عنوان چند مکتب به وجود آمده است:

۱- برخی قائل شدند میان علم و دین تعارضی نیست زیرا اساساً علم با دین کاری ندارد. گفتند علم نه بار خاطر دین است نه یار شاطر دین». در دنیای مسیحیت نوارتدکس ها طرف دار این دیدگاه شدند. کلمه ارتدکس به معنای سخت کیشی است. کسانی که در جهان مسیحیت بسیار پایبند به عقاید دینی خویش بودند ارتدکس می‌نامند. این سخت کیشی در جهان مسیحیت دو گونه بوده است: سخت کیشی سنتی و سخت کیشی نوین. عده‌ای از متفکران مسیحی مانند کارل بارت برای اینکه تعارض علم و دین را حل کنند گفتند موضوع علم یا ماده بی جان است یا نبات و حیوان در صورتی که موضوع دین حیات معنوی و و ارتباط انسان با عالم غیب است. لذا علم و دین هم از نظر موضوع و هم روش و غایت با هم متفاوت است و در حقیقت کاری به هم دیگر ندارند.

۲- نظریه دیگری که در این باره مطرح شد بنام فلسفه تحلیل زبانی» است برخی از متفکران غربی معتقد هستند کسی که می‌خواهد فلسفه بداند نباید به سراغ مسائلی همچون هستی و خصوصیات آن برود بلکه کار فلسفه شناخت زبان و تحلیل آن است. این نظریه عکس العملی بود در مقابل گروهی که در اوایل قرن بیستم بنام پوزیتویسم منطقی پیدا شدند. اینان خیلی تند رو بودند؛ تجربه گرایان معتقد بودند تنها گزاره‌هایی با ارزش هستند که قابل تجربه باشند و آنچه به تجربه نیاید قابل اثبات نیست. اما اینان یک قدم جلوتر رفته و گفتند تجربه دار بودن یا نبودن معیار معنا داری یک پدیده است. گفتند گزاره دو گونه اند: معنا دار و بی معنا.

ملاک معنا داری گزاره‌ها تحقیق پذیری آنهاست. مثلاً این گزاره که روح هست، خدا هست و مانند آن چون قابل تجربه نیستند، مهملات بیش نخواهند بود. این تفکر مانند آن سخن مولوی است که گفت برخی روی شاخه‌ای نشسته اند و در حال بریدن بن شاخه هستند. در مقابل این گروه، برخی گفتند هر زبانی رسالت خاص خود را دارد و زبان دین رسالتی دارد که غیر از رسالت زبان علم است. نباید این دو را با یک زبان مقایسه نمود.

منتقدین علم دینی

از طرف دیگر در داخل کشور چهره‌هایی همانند رضا داوری، علی پایا و… در مقابل علم دینی مباحث متفاوتی را بیان کرده اند و ماهیت علم دینی را نیز نفی نموده اند. چهره‌هایی که به خصوص همانند علی پایا به دلیل تحصیلات خود و شناخت به نسبت جامع از علوم تجربی و آشنایی با فلسفه علم، توانسته اند این مباحث را به نقد بکشند.

علی پایا در نقد علم دینی در یک سخنرانی در سال ۱۳۸۶ می‌گوید: وظیفه علم (به معنای معرفت) پاسخ‌گویی به نیازهای معرفتی انسان است؛ اما وظیفه تکنولوژی پاسخ‌گویی به نیازهای غیرمعرفتی انسان و جهان. تکنولوژی‌ها چون به نیازهای غیرمعرفتی پاسخ می‌دهد و چون نیازهای غیر معرفتی حدی ندارند، تکنولوژی هم حدی ندارد.

علم تلاش می‌کند به تشریح گزاره‌هایی که واقعیت جهان است، در حوزه برساخته‌های اجتماعی بپردازد.

ملاک قبول گزاره علمی واقعیت آن با عالم است؛ اما در تکنولوژی ملاک قبول، کفایت است. ملاک پذیرش تکنولوژی کاملاً پراگماتیستی است. یک تفاوت دیگر بین علم و تکنولوژی گزاره‌های علمی کلی‌اند و به عرف و زمینه وابسته نیستند.

قوانین پدیدارشناسانه و بنیادی ما علمی‌اند و تکنولوژی به عکس، به ظرف و زمینه وابسته است. هر تکنولوژی وابسته به زمینه خودش است و تا تکنولوژی بومی نشود، کار نمی‌کند. ملاک پیشرفت در علم، نزدیک شدن موفقیت است؛ اما در تکنولوژی کارایی و کاربردی شدن بیشتر است.

یک تفاوت عمده علم و تکنولوژی این است که تکنولوژی برساخته می‌شود برای رفع نیاز ما و مخترعان تکنولوژی، خواه ناخواه ارزش‌های خود را به محصولش منتقل می‌کنند.

کار عالم این است که واقعیت را بشناسد و نه ارزش‌های خود را. کار عالم، شناخت کما هو حقه» است. او  نمی‌خواهد ارزشی را که سنتش به او داده بشناسد. اگر می‌خواهد ارزش‌های سنتی‌اش را بشناسد، آن خود موضوع تحقیقی جداگانه است.

بنابراین عالم، با حرکت به سمت عینیت، این مشکل را حل می‌کند و فرضیه خود را در بوته نقد دیگران قرار می‌دهد. در سیر تاریخی علم، این واقعیت وجود دارد که در ارزش‌های سنتی، عینیت و واقعیت وجود دارد. علم ایدئولوژیک علم نیست، به قول دکتر خسرو باقری» نمی‌توان از علم مارکسیستی صحبت کرد.

در واقع نمی‌توانیم علم دینی داشته باشیم؛ اگر داشته باشیم، یعنی آدم‌ها را به آدم‌ها و غیر آدم‌ها تقسیم کنیم که این امر تبعات بسیار مخربی به همراه دارد.

منظور از علم و دین در نزد دو جبهه مختلف فکری در ایران چیست؟ چرا این دو جبهه با هم به نتیجه نمی رسند و نزاعی که سالهاست آغاز شده است به پایان نمی‌رسد؟

اما سوال اصلی این است که منظور از علم و دین در نزد دو جبهه مختلف فکری در ایران چیست؟ چرا این دو جبهه با هم به نتیجه نمی رسند و نزاعی که سالهاست آغاز شده است به پایان نمی‌رسد؟

مساله اصلی که به چشم می‌آید درک متفاوت از علم تجربی توسط کسانی است که از علم دینی دم می‌زنند. در واقع مروجین علم دینی اکثراً چهره‌های حوزوی می‌باشند که با علوم تجربی نسبت کمی داشته و درک آنان از علوم تجربی جدید کم بوده و حوزه کاری آنها بیشتر علوم انسانی و معارف حوزوی می‌باشد.

در مقابل منتقدین علم دینی بیشتر چهره‌هایی می‌باشند که در ارتباط روزمره با علوم تجربی می‌باشند و از فلسفه علم جدید نیز آگاهی به نسبت خوبی دارند.

همچنین به جهت بررسی سابقه غرب در تضاد مباحث علم و دین و مرور آنها، چهره‌های منتقد علم دینی آن سابقه در اروپای قرون اخیر را یادآوری می‌کنند اما چهره‌های حامی علم دینی به این سوابق و آن گفتارها توجه نکرده یا توجه کمی می‌کنند.

به هر حال به نظر می‌رسد در دنیای امروز و با پیشرفت علوم تجربی و ارائه راه حل‌ها و گشایش کارهای بشر امروزی توسط آن، و در مقابل نامشخص بودن علم دینی و چیستی و چرایی و چگونگی آن، بحث علم دینی بیش از هر زمان دیگری در حال به حاشیه رفتن است.

همچنان پس از مدت طولانی از ابتدای انقلاب اسلامی، مروجین و طرفداران بحث علم دینی، یک معرفی مختصر و یکپارچه از علم دینی ارائه نکرده اند و علم دینی آنقدر مبهم و کلی است که نمی‌توان به تعبیری ساده و یکپارچه از آن دست یافت.

چیزی که در سال‌های اخیر از نزاع بین حامیان علم دینی و غیر دینی به چشم می‌خورد آن است که مباحث علم دینی در کشور پایگاه جدی و فراگیر نداشته و دورنمای مشخصی نیز ندارد و گمان نمی‌رود بتواند در آینده محل توجه در کشور باشد

اینکه علم دینی محقق خواهد شد یا خیر، پاسخ آن در بررسی فراز و نشیب‌های این مبحث در ۴۰ سال اخیر است.

به هر حال چیزی که در سال‌های اخیر از نزاع بین حامیان علم دینی و غیر دینی به چشم می‌خورد آن است که مباحث علم دینی در کشور پایگاه جدی و فراگیر نداشته و دورنمای مشخصی نیز ندارد و گمان نمی‌رود بتواند در آینده محل توجه در کشور باشد و صرفاً به دلیل بحث‌های ایدئولوژیک پشت آن توسط برخی از چهره‌های کشور پیگیری و تعقیب می‌شود. از سوی دیگر هزینه بودجه‌ها و ساعت‌های فراوانی برای این مباحث به نظر می‌رسد تا حد زیادی بدون فایده بوده و نتواند درد جدی را از حوزه‌های علوم تجربی و تا حدی انسانی در کشور درمان کند.

به هر حال چیزی که از علوم جدید در کشور ما پیش روی ماست تجربه صدها ساله‌ای است که غرب و شرق آن را بدست آورده اند و ما از انباشته این علوم استفاده می نمائیم. به نظر می‌رسد مسیر متفاوتی رفتن و سعی در وارد کردن ارزش‌های خودساخته در این علوم نتواند دردی را از کشور ما درمان کند و به نتیجه مطلوب نیز برسد. آن چه که ضروری به نظر می‌رسد آن است که علوم جدید را بهتر و عمیق‌تر درک نمائیم و سعی نمائیم با درک بهتر از علوم، تلاش در حل مسائل نمائیم نه آنکه صورت مساله را پاک کرده و مساله جدیدی را مطرح نمائیم که به نظر می‌رسد از اساس نیز مطرح شدن آن اشتباه است.


سید مهدی دزفولی


این یادداشت چند هفته قبل برای موسسه انقلاب اسلامی، ناظر به بیانیه گام دوم نوشته شده بود.


چهل سالگی انقلاب اسلامی، زمان خوب و مناسبی برای ارزیابی مسیر طی شده در این چهل سال و برنامه ریزی و هدفگذاری برای مسیر آینده است. در ادبیات دینی و فرهنگی سرزمین ما، چهل عددی است که از آن با عنوان پختگی یاد می شود و چهل سالگی سن بلوغ و رشد کامل یک نظام و یک جامعه و انقلاب توده ها می تواند باشد.  

بیانیه گام دوم رهبری انقلاب اسلامی که در بهمن ماه امسال منتشر شد، ناظر به آینده و مسیر پیش روی انقلاب بود. روح کلی و سخن این بیانیه نیز برنامه ریزی و هدف گذاری برای آینده نظام و چهل سال بعدی آن در راستای تحقق تمدن نوین اسلامی است.

چهل سالی که مسیر دشواری همراه با جنگ و ترورها و تحریم ها و خیانت های دوستان و دشمنان طی شد و در نهایت با تمام این کار شکنی ها، انقلاب اسلامی به چهل سالگی خود رسید.

اما سوال اینجاست که با توجه به این بیانیه و مسیر پیش رو و مسیر دشوار طی شده، و با توجه به مواضع ماه های اخیر رهبری انقلاب، چه آفت خطرناک و جدی در حال حاضر و احتمالا در آینده انقلاب اسلامی را تهدید می کند و می تواند باعث صدمات جبران ناپذیری برای انقلاب شود؟ چه خطری می تواند از همه خطرات گذشته خطرناکتر و مهمتر باشد؟

به نظر نگارنده این سطور و با توجه به فضای عمومی جامعه و با توجه به جنگ روانی های اخیر به نظر می رسد که عدالت اجتماعی و به صورت کلی مساله عدالت، مساله مهمی است که باید درباره آن در جامعه ایران و نسبتش با انقلاب اسلامی تامل جدی نمود.

جامعه کنونی ما با سوالات و گره های ذهنی فراوانی در این باره روبروست. عدالت و عدالت طلبی مساله ای است که رهبری انقلاب نیز سال گذشته درباره آن هشدار دادند و فرمودند در این حوزه متاسفانه نظام پیشرفت های قابل قبولی نداشته است.[1]

جامعه نیز در حال حاضر احساس میکند بحث عدالت در مفهوم عام خود در جامعه کنونی ایران با شبهات و سوالات جدی روبرو است. فاصله طبقاتی، وجود برخی از چهره ها و افراد که از رانت های مختلف همانند حقوق های نجومی، واردات بی حساب و کتاب و . استفاده می کنند و عدم رسیدگی به فساد این افراد، بیش از پیش چهره نظام در عدم رسیدگی عادلانه به پرونده چهره های مهم و با نفوذ را مخدوش می کند. علاوه بر اینکه فاصله طبقاتی و شکاف بین مردم نیز این مساله را پیچیده تر می کند.

در این مسائل کم کاری قوه مجریه و قوه قضائیه مشهود است و درکنار آن ها نهادهای حاکمیتی همانند وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران و . نیز کم کاری های جدی را دارند که باعث افزایش موج نیتی در جامعه شده است.

اما چه باید کرد؟ آرمان های انقلاب اسلامی درباره عدالت چه بود، قانون اساسی درباره عدالت چه می گوید و در حال حاضر عدالت در جامعه ما در چه وضعی قرار دارد؟

خطاب اصلی رهبری انقلاب در این بیانیه با جوانان بود و ایشان جوانان دهه های پس از پیروزی انقلاب را ادامه دهندگان راه انقلاب نامیدند و خطاب اصلی خود را این طیف قرار دادند و در فرازهایی از این بیانیه نیز به مساله عدالت طلبی و روحیه مطالبه گری و انقلابی بوده اشاره کردند. این نشان میدهد که رهبری انقلاب از جوانان دغدغه مند مطالبه ای را انجام می دهند که سازمان ها و نهادهای مربوطه دیگر از انجام آن به هر دلیلی عاجز بوده اند. اما چرا تمرکز بر روحیه انقلابی و مساله عدالت طلبی مد نظر رهبری انقلاب است؟

عدالت مساله ای که بارها رهبری انقلاب تاکید کردند هدف اصلی انقلاب اسلامی محقق کردن عدالت در جامعه اسلامی در ابعاد گوناگون بود. چنانچه عدالت در جامعه محقق نشود گویی انقلاب اسلامی نیز نتوانسته است به پیروزی کامل خود برسد. مضاف بر اینکه محقق نشدن عدالت می تواند خود زمینه ساز سقوط نظام اسلامی نیز باشد. پس مساله عدالت مساله ای کلیدی و تعیین کننده در ادامه مسیر انقلاب و حیات انقلاب است.

در قانون اساسی نیز اصول متعدد و مصرحی به بحث عدالت می پردازد که از جمله آن ها اصول 150 به بعد قانون اساسی که در ذیل توجه به قوه قضائیه است می باشد که این نهاد را موظف به برقراری عدالت می کند.

از این ها گذشته در سخنان رهبری فقید انقلاب اسلامی، امام خمینی(ره) در سال های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی نیز به مساله عدالت طلبی و عدالت گرایی نیز فراوان توجه شده بود.

به عنوان نمونه ایشان در سخنرانی های ابتدایی خود در بهمن و اسفندماه 1357 در تهران، یکی از دلایل اصلی سقوط رژیم پهلوی را عدم تحقق و توجه به عدالت و وجود نابرابری و بی عدالتی در نظام سابق عنوان کردند و انذار به این مطلب دادند که اگر در نظام عدالت محقق نشود، خطر سقوط آن نظام جدی است.[2]

به هرحال به عنوان جمع بندی می توان اینگونه بیان نمود که روح کلی بیانیه رهبری انقلاب، خطاب به جوانان است و اینکه جوانان انقلابی با مد نظر قراردادن این بیانیه به صورت آتش به اختیار، به مسائل گوناگون از جمله مساله ادامه مسیر انقلاب توجه نمایند که یکی از مصادیق آن همین مساله عدالت طلبی و مطالبه عدالت در جامعه اسلامی است. فراموش نکنیم پس از مرحله انقلاب اسلامی نظام سازی و دولت سازی اسلامی که مبنای این دو عدالت طلبی است و انقلابی که هدف خود را تمدن سازی اسلامی قرار داده است اگر در مساله عدالت طلبی نتواند به خوبی عمل کرده و عدالت را در جامعه محقق کند، به یقین به نتیجه مطلوب نخواهد رسید و حتی شکست آن نیز دور از ذهن نخواهد بود.

این حدیث نبی مکرم اسلام را فراموش نکنیم که فرمودند: "الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم."



[1] دی ماه 1396، سخنرانی در جمع آحاد مردم به مناسبت سالگرد حماسه 9 دی ماه

[2]  سخنرانی های 24 و 25 بهمن ماه 1357، مدرسه علوی تهران



پوستر رونمایی کتاب شهید کچویی


کتاب "شهید روز هشتم" پیرامون زندگی شهید محمد کچویی از مبارزین قبل از انقلاب و اولین رئیس زندان اوین پس از انقلاب که در 8 تیرماه 1360 در زندان اوین ترور و به شهادت رسید سرانجام به بازار کتاب رسید و برای خرید آن می توانید به سایت دیجی کالا در اینجا مراجعه نمائید.


این کتاب نوشته سید مهدی دزفولی در بهمن ماه 1395 در خانه کتاب رونمایی شده بود.





در سالهای ابتدایی انقلاب، اغلب چهره‌های برجسته‌ی ی و نظامی رژیم پهلوی در خارج از کشور دسته و گروهی تشکیل داده و مشغول برنامه‌ریزی و طراحی اقدامات مختلف برای براندازی جمهوری اسلامی بودند.

گروهها و دستجات ریز و درشت سلطنت‌طلب که در رویای بازگشت به ایران بودند در کشورهای مختلف حول افرادی مثل اشرف پهلوی، بختیار، اویسی، علی امینی، آریانا و پرویز ثابتی جمع شده بودند. اما از یک نفر خبری نبود: ارتشبد حسین فردوست، دوست صمیمی شاه از دوران کودکی، رئیس دفتر ویژه اطلاعات دربار و قائم‌مقام سابق ساواک.
 
طیف نزدیک به شاپور بختیار تا مدتها او را ساکن ایران و همکار پنهان سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی معرفی می‌کردند. گاهی هم اخبار و شایعاتی مبنی بر دیده شدن او در برخی کشورهای خارجی و دیدار با عناصر ضدانقلاب منتشر می‌شد.
 
تا سالها هیچ کس خبری از فردوست نداشت تا اینکه ناگهان زمزمه‌های دستگیری فردوست در ایران شنیده شد؛ سال 1364. مدتی بعد، ظاهر شدن فردوست در قاب صدا و سیمای جمهوری اسلامی و بیان خاطراتش از رژیم پهلوی همه را غافلگیر کرد. فردوست در سال 1366 درگذشت و با انتشار کتاب خاطرات او -که تدوین‌شده‌ی دستنوشته‌های دوران بازداشتش بود- در سال 1369، مشخص شد فردوست در پاییز 1362 دستگیر شده و به خاطر ملاحظات امنیتی خبر آن اعلام نشده است.
 
آنچه در ادامه می‌آید، شرح ماجرای شناسایی و دستگیری فردوست از زبان یکی از مسئولان رسیدگی به پرونده او است که برای نخستین‌بار منتشر می‌شود.
 
-بررسی پرونده فردوست از چه سالی شروع شد؟
فکر می‌کنم اواخر سال 59 بود که در اسناد لانه جاسوسی مطلبی درباره فردوست گیر آمد که او را مغز متفکر رژیم شاه معرفی کرده بود. خب برای ما این سوال پیش آمد که این مغز متفکر کجاست و کجا باید دنبالش بگردیم؟ البته پیش از این در مسائلی مثل کودتای نوژه از بقایای ساواک و سلطنت‌طلبها سرنخ داشتیم. از اواخر سال 59 شروع کردیم روی ساواک کار کردن که تشکیلاتش چطور بوده و افراد اصلی‌اش چه کسانی بوده‌اند و چند هزار پرسنلش چه اوضاعی دارند و این مسائل. خب بخشی از آنها بخاطر پیگیری بحثهای مالی و حقوقشان با اطلاعات نخست‌وزیری مرتبط بودند، ولی کار اطلاعاتی منسجمی روی ساواک نشده بود. اداره هشتمی‌ها هم که کارشان ضدجاسوسی بود با همان اطلاعات نخست‌وزیری مرتبط شده بودند و کار می‌کردند.
 
ما با بررسی اسناد متوجه شدیم که فردوست یک عنصر مهم این تشکیلات بوده و از بدو سلطنت محمدرضا تا آخرین روز هم در پستهای مهم و کلیدی حضور داشته است. معروف بود که مقدم روزها رئیس ساواک و فردوست شبها رئیس ساواک است. لذا روی موضوع فردوست متمرکز شدیم که او را بیابیم. آن زمان اغلب چهره‌های سرشناس رژیم پهلوی خارج از کشور بودند. ما هرچه در بین ضدانقلاب خارج از کشور دنبال کردیم، اثر و ردی از او نیافتیم.
 
-آن زمان دسترسی‌ها و کسب اطلاعات از ضدانقلاب خارج از کشور چطور بود؟
ارتباط و تسلط خوبی داشتیم. این مساله دلایل مختلفی هم داشت. آن زمان معروف بود که سلطنت‌طلبها دنبال منافع شخصی خودشان و حفظ موقعیت خودشان هستند. لذا اگر این ویژگی افراد را می‌شناختیم، راحت‌تر رویشان کار می‌کردیم. خیلی از کسانی که در داخل کشور رویشان زوم می‌شدیم می‌دیدیم که فلان فامیلشان خارج است و ارتباط دارند. ما از طریق این فامیل داخل ایران با او ارتباط می‌گرفتیم. مثلا همکاری این فرد ساکن داخل را جلب می‌کردیم و می‌گفتیم برو فلان فامیلتان را با ادبیات خودت قانع کن با ما همکاری کند، ما هم متقابلا امتیازهایی به او می‌دهیم.  به همین خاطر تسلط و اشرافمان در بین ضد انقلاب خارج بالا بود.
 
ما دنبال عناصر مهم ضدانقلاب بودیم. مثلا پرویز ثابتی برایمان مهم بود، چون رئیس اداره امنیت داخلی ساواک بود و مسائل مربوط به گروه‌های داخلی را او مدیریت می‌کرد. بعداً هم در بررسی پرونده‌ها به این رسیدیم که برخی اسناد و مدارک پرونده‌ها-خصوصا گروهها و افراد را- در اختیار خودشان گذاشته بودند و حتی وارد سیستم اداری هم نکرده بودند، یا با خود به خارج برده بودند.
 
-گفتید در خارج کشور دنبال فردوست گشتید ولی ردی نیافتید.
بله، ما در خارج سرنخهایی که از فردوست بود را دنبال کردیم، ولی ردی از او نیافتیم و دیدیم نه، کسی او را ندیده است. آمریکا، آمریکای لاتین، کانادا، اروپا، ترکیه، حتی کاستاریکا که هژبر یزدانی، سرمایه‌دار مشهور و عضو تشکیلات بهاییت آنجا بود را بررسی کردیم، رومه‌ها و مجلات ضدانقلاب را بررسی کردیم؛ ولی ردی از حضور او یا ملاقاتش با کسی نبود. ما به مراکز تجمع ضدانقلاب در خارج دسترسی داشتیم. مثلا یک کودتایی داشتند سلطنت‌طلبها به نام کودتای شبکه نیما، خب در آن جریان خیلی از کسانی که روی آنها کار می‌کردیم در پاریس با اشرف یا با ثابتی مرتبط بودند، علی امینی جبهه نجات را تشکیل داده بود و ما رد آنها را داشتیم. ولی هیچ خبری از فردوست نداشتیم.
 
لذا به این نتیجه رسیدیم که فردوست می‌تواند در ایران باشد، یعنی لااقل سرنخهایی را می‌شود پیدا کرد که احتمال حضورش در ایران را تقویت می‌کند. آن زمان ما در داخل هم یک شبکه‌ پنهان از ساواکیهای قدیمی که به هر دلیلی در داخل کشور مانده و بریده بودند و با ما همکاری می‌کردند، تحت هدایت خود داشتیم که در پوشش ضدانقلاب داخلی فعال بودند. ما خیلی افراد را از طریق همین شبکه می‌گرفتیم، مثلا طرف می‌آمد با این شبکه‌ی تحت نظر ما همکاری می‌کرد و رویش سوار می‌شدیم و نهایتا به دستگیری یا کشف خطوط ارتباطی‌اش منجر می‌شد. ما به این افراد یک خطی را دادیم که در ارتباط‌گیریهایتان با ضدانقلاب داخل، درباره فردوست پرس‌و‌جو کنید و ببینید خبری از او دارند؟ ردی  هست یا نه؟
 
همزمان شنود تلفن چهار پنج نفر از افراد مهم ساواک که در داخل بودند و بعضا هم داشتند با جمهوری اسلامی همکاری می‌کردند را شروع کردیم. از جمله این افراد، کسی بود که مسئول اداره دهم ساواک بود. آدمی بود که واقعا سواد اطلاعاتی و مطالعاتی بالایی داشت و در رفتارش هم مشخص بود. او با بچه‌های نخست‌وزیری مرتبط بود ولی ما به او هم مشکوک بودیم.
 
در جریان این جمع‌آوری‌ها به چند سرنخ مهم رسیدیم. اول اینکه گفتند فردوست بعد از انقلاب در ایران دیده شده است. این برای ما یک سوال شد که یک عنصر به این رده بالایی که در اسناد هم دیده‌بودیم از ابتدای دوران محمدرضا شاه با انگلیس مرتبط بوده؛ چرا از ایران خارج نشده؟ هم سفارت‌خانه‌های انگلیس و آمریکا و کشورهای اروپایی می‌توانستند او را خارج کنند، هم ضدانقلابها که خط خروج از کشور داشتند. خب این فرد با این دسترسی‌ها چرا از ایران خارج نشده است؟ ولی هیچ سرنخی از فعالیت او با شبکه‌های ضدانقلاب نداشتیم. چون ما در ضدانقلاب داخل هم، دسترسی‌های بسیار  خوبی داشتیم، حتی خط خروج داشتیم، یعنی اگر کسی از ضدانقلاب می‌خواست از ایران خارج شود می‌آمد با شبکه ما ارتباط می‌گرفت. از آن طرف، ارتباطات پرویز ثابتی را هم داشتیم که چه سفرهایی می‌رود و چه می‌کند.
 
نتیجه دوم، محصول آن فرآیند شنود چندین ماهه‌ی ساواکیهای داخل بود. دیدیم یک بار فردی با آن مسئول سابق اداره دهم ساواک تماس گرفت و از فردوست -با عنوان و لقبی که بین خودشان مرسوم بود- نام برد و گفت او را چند وقت پیش دیده‌ام و مریض هم بوده است.
 
خب این برای ما خیلی کشف مهمی بود و با آن خبرهای قبلی منابعمان هم تطبیق داشت. حالا باید می‌فهمیدیم این فردی که پشت تلفن گفته فردوست را دیده، چه کسی است. شروع کردیم با همان امکانات آن موقع و کارهایی مثل تطبیق صدا، رد آن تماس را گرفتن. رسیدیم به اینکه یک پزشکی از پزشکان مورد اعتماد ساواک فردوست را معاینه کرده. بعد از آن لیست پزشکان معتمد ساواک را بررسی کردیم و به یک پزشک متخصص گوش و حلق و بینی رسیدیم که اگر کسی فردوست را معاینه کرده باشد، احتمالا این فرد است.
 
آن شبکه داخلی ما اغلب عملیاتی‌های ساواک بودند و با مدیران نسبتی نداشتند، یک سناریو و طرحی را چیدیم تا یکی از آنها در پوشش مناسب برود سراغ این دکتر و اعتمادش را جلب کند و طی دو سه جلسه با او ‌کم‌کم مرتبط شود. این نقشه جواب داد و آن پزشک در صحبتهایش گفته بود که چندماه قبل او را معاینه کرده است. دوبار هم او دیده است: یک بار در یک خانه و یک بار هم در خیابان قرار گذاشته‌اند. خلاصه مطمئن شدیم که این اخبار درست است.
 
-این مربوط به چه سالی بود؟
حدوداً ابتدای سال 62. چون از زمانی که ما از این دکتر به خود فردوست رسیدیم، چندماه بیشتر طول نکشید. این دکتر شد سوژه جدید ما. روی پرونده او هم تحقیقاتی کردیم و دیدیم جزو پزشکهای ساواک بوده و خودش هم عضو سازمان بوده، با اداره کل های مختلف ساواک هم مرتبط بود.
 
روش ما این بود که ابتدا درباره سوژه اطلاعات مختلف مربوط به او از جمله نقاظ ضعف و قوت ی اجتماعی مالی و شخصی‌اش را بررسی می‌کردیم و بعد جمع‌بندی می‌کردیم که چگونه با او تعامل کنیم. خب این دکتر هم در کارنامه‌اش ضعفهایی داشت. مهمترینش هم عضویت در ساواک بود و در حالی که در آن دوران-دهه شصت- او جزو پزشکهای تقریبا مطرح مجامع پزشکی و دانشگاهی بود. همه را جمع‌بندی کردیم و دیدیدم امکان جلب همکاری‌اش وجود دارد.
 
حکم بازداشت او را گرفتیم و یک روز عصر، آخر وقت به عنوان بیمار از مطب او که در کریمخان بود وقت گرفتیم. رفتیم آنجا، خودش و منشی‌اش بودند. ما رفتیم داخل اتاق و به او گفتیم منشی را رد کن برود، با تو کار داریم. منشی را فرستاد رفت. بعد به او گفتیم شما درست است که الان به لحاظ علمی شخصیت مطرحی هستید، اما کارنامه‌ات پیش از انقلاب این است و و باید بررسی شود و این هم حکم بازداشتت. همانجا برید و سست شد و گفت از من چه‌خواهید؟ بگویید تا برایتان بگویم. ما هم همان اول بحث اسم فردوست را مطرح نکردیم، گفتیم در این سالها کدام چهره‌های ساواک سراغت آمده‌اند و ارتباطاتت چه بوده؟ او هم شروع کرد جواب دادن و دو سه ساعت صحبت کرد. حتی درباره آن فردی که منبع ما بود و سراغش فرستاده بودیم هم صحبت کرد و اطلاعات مربوط به او را هم گفت. ما هم بین حرفهایش درباره فردوست پرسیدیم. گفت بله، دو بار او را دیده‌ام، یک بار در یک خانه و یک بار هم در فلان خیابان. نهایتا هم یک تعهدنامه از او گرفتیم که درباره همکاری‌ات با ما به کسی چیزی نگو و از این به بعد با هم کار می‌کنیم.
 
یکی از چیزهایی که از او گرفتیم، یک آدرس بودکه گفت فردوست را آنجا معاینه کرده‌ام. خانه پدری فردوست بود سمت میدان انقلاب، کنار دانشگاه تهران. جالب بود که در این منطقه تعدادی از نماینده‌های مجلس ساکن بودند و یک منطقه تقریبا حفاظت‌شده بود،کیوسک کمیته و شهربانی داشت و تردد در آنجا محدود و کنترل‌شده بود. ما هم تصمیممان این شد که همین امشب باید برویم این خانه را چک کنیم، چرا؟ چون این احتمال وجود داشت که این پزشک، همین امشب با آن فرد رئیس اداره دهم ساواک یا فرد دیگری تماس بگیرد و درباره فردوست هشدار بدهد و سرنخ از دست برود.
 
-چند نفر بودید؟
سه نفر. حساسیت قضیه هم این بود که می‌خواستیم تیم عملیات نبریم که نیروهای شهربانی و انتظامی محله حساس نشوند و محیط اصطلاحا سفید بماند. دیروقت و آخر شب بود. رفتیم آنجا و درب هم که نمی‌توانستیم بزنیم بگوییم ما آمدیم، لذا از منزل کناری وارد خانه شدیم، یک حیاط بود که دورش چندتا اتاق بود. شروع کردیم دانه دانه درب اتاقها را باز کردن. درب یک اطاق را باز کردم، دیدم یک نفر پشت به در و رو به دیوار نشسته و خم شده روی یک رادیو و دارد رادیو گوش می‌کند. بلند گفتم به به، آقای حسین فردوست! چطوری؟ خوبی؟» هول شد برگشت نگاه کرد و ما را دید و گفت بله بله بفرمایید.» این را که گفت ما مطمئن شدیم و گفتیم تو آسمونها دنبالت می‌گشتیم، روی زمین پیدایت کردیم.»
 
-چهره‌اش قابل شناسایی  بود؟ آیا تغییر چهره داده بود؟
دقیقا یادم نیست که ریش داشت یا نه. گمانم ته ریش گذاشته بود. خلاصه گفتیم چطوری؟ گفت من در خدمتتان هستم. گفتیم وسایلت را جمع کن برویم، گفت آماده هستم، برویم.
 
-هیچ مقاومتی نکرد؟
نه، اصلا. خیلی راحت برخورد کرد. وسایلش را یک چک کلی و مختصر کردیم و همان شب او را بردیم. با توجه به اینکه کیس فردوست را که در این مدت پیگیری می‌کردیم، کیس مهمی بود، از همان ابتدا او را با نام دیگری-گمان می‌کنم سرهنگ حسینی- در بازداشتگاه ثبت کردیم. چون هم سوالات خودمان اهمیت زیادی داشت که چنین فردی با چنین جایگاه و ارتباطاتی چرا در داخل مانده و مشغول چه کاری است؟ هم از طرف دیگر اخبار و تحلیلهای خارج از کشور درباره او متناقض و مرموز بود. لذا تصمیم گرفتیم اعلام نکنیم فردوست را گرفته‌ایم و همین خط مبهم بودن سرنوشتش را حفظ کنیم. به او هم گفتیم به هیچ وجه اسمت را به سایرین نگو و فقط ما که با تو مرتبطیم می‌دانیم و کارهایت را با ما مطرح کن، گفت باشد. همان شب به مسئولین بالادستیمان گفتیم که فردوست را گرفته‌ایم، کسی باورش نمی‌شد. فکر می‌کنم مسئول بالادستی ما گفت مطمئنید؟ حتمی است؟ بگویم به آقامحسن[رضایی]؟ گفتیم بله، خیالتان راحت باشد، مساله هم سری است و خواهشا شما محدود اطلاع‌رسانی کنید. فردایش رفتیم پیش آقای ریشهری که دادستان دادگاه انقلاب ارتش بود و برایشان توضیح دادیم و گفتیم به خاطر این ملاحظات با اسم مستعار ثبتش کرده‌ایم و ایشان هم گفت باشد، و همه چیز روال عادی‌اش را طی کرد.
 
اوایل بازجویی سوال اصلی ما این بود که تو چرا در ایران هستی و در این سالها مشغول چه کاری بودی؟ بعد از مدتی که بازجویی‌اش کردیم متوجه شدیم نرفتنش به خاطر این بود که واقعا به هیچ کس اعتماد نداشت و سرنخهای ارتباطی‌اش هم کور شده بود. روزهای حاکمیت دولت موقت هم با آنها و مهندس بازرگان مرتبط بود و آنها هم گفته بودند خارجت می‌کنیم، ولی عملی نشده بود و او مستاصل مانده بود.
 
-ماجرای ارتباط او با دولت موقت و مهندس بازرگان چه بود؟
ما اینها را بعد از دستگیری از خودش شنیدیم. توضیح داد که یک فردی رابط بین او و دولت موقت بوده، مهندس بازرگان هم گفته بود او را از ایران خارج کنید. یک قراری هم تعیین کرده بودند که او را منتقل کنند و مهندس بازرگان هم در جریان جزئیات این ماجرا بود. قراری در میدان هفت تیر با او گذاشته بودند که بیاید سر قرار و با رابط آنها ارتباط بگیرد، در ذهنم هست آن ساعتی که قرار گذاشته بودند آنجا شلوغ می‌شود-حالا دقیق یادم نیست تجمعی، میتینگی، درگیری‌ای، چیزی بوده- و اینها نمی‌توانند هم را پیدا کنند و مساله منتفی می‌شود. خب این مساله، مهم بود و ما برای بررسی صحت و سقم این حرف، تصمیم گرفتیم برویم سراغ آقای بازرگان.
 
-چه زمانی؟
همان موقع، حدود بیست روز، یک ماه بعد از دستگیری فردوست. آن زمان آقای بازرگان نماینده مجلس بود. ما رفتیم مجلس نزد آقای هاشمی و گفتیم ما فلانی را بازداشت کرده‌ایم و چنین حرفی مطرح شده و ما می‌خواهیم با بازرگان صحبت کنیم. گفت چطوری؟ گفتیم همین جا یک اتاقی در اختیار ما بگذارید با او صحبت کنیم. آقای بازرگان را دعوت کردند و با او صحبت کردیم و او گفت بله، همینطور بوده. بالاخره آن موقع دیدگاه جبهه ملی و نهضت آزادی اینطور بود که از سر و صدا و اعتراضات غرب هراس داشتند.
 
-چرا آقای بازرگان می‌خواست فردوست را فراری دهد؟ تحلیلش چه بود؟
می‌خواست او اعدام نشود، پنهان هم نمی‌کرد. چون ابتدای انقلاب آقای خلخالی از طرف امام حکم داشت و سران رژیم قبل را محاکمه می‌کرد. خب آقای بازرگان چنین اعتقادی نداشت. به ما گفت حالا او را می‌گرفتند می‌کشتند چه اتفاقی می‌افتاد؟ ما دنبال کشتار و محاکمه نبودیم و این حرفها. چون اساسا نهضت آزادی نگاهش این بود که حداکثر شاه می‌ماند و تهای رفورمیستی و اصلاحی در چارچوب همان رژیم شاه پیاده می‌شود. گفتگوی ما با آقای بازرگان حدود یک ساعت، یک ساعت و نیم طول کشید.
 
-در چندسال بعد از انقلاب، سلطنت‌طلبان به خصوص طیف بختیار که خارج از کشور و مخالف فردوست بودند، مطرح می‌کردند که او از همان ابتدا با انقلاب همدست شده و تشکیلات امنیتی ایران را که آنها از آن به عنوان ساواما نام می‌بردند ، هدایت می‌کند. پس از اعلام خبر دستگیری فردوست یکی از سوالاتی که مطرح می شود  این است که با توجه به ناامیدشدن فردوست از خروج از کشور و عدم اعتمادش به سایرین؛ چرا خودش را معرفی نکرد؟ او خودش پنهان شده بود یا دستگاه‌های امنیتی ما پیدایش نمی‌کردند؟
 
او فقط در محیطهای محدود خانوادگی‌اش حاضر بود. دستگیری فردوست به تناسب نظامی بودنش باید توسط یک بخش دیگری پیگیری می‌شد، به تناسب جایگاهش در ساواک باید توسط ما پیگیری می‌شد. ما اصلا آن زمان اطلاعی از اینکه برادرش نصرت‌الله که او هم سپهبد بوده سال 58 بازداشت شده و اطلاعاتش را داده نداشتیم. یعنی انسجام و هماهنگی کاملی بین دستگاههای مختلف نبود که اطلاعات تجمیع بشود.
 
-وقتی فردوست دستگیرشد،خانواده‌اش هم پذیرفتند خبر دستگیری او را منتشر نکنند؟
بله، به آنها گفتیم اگر می‌خواهید کمکش کنید، هیچ خبری از دستگیریش نقل نکنید. ما پس از آن بازه‌ی زمانی یکی دوماهه که مطمئن شدیم فردوست دنبال فعالیت ضدانقلابی و توطئه و طرح و کودتایی نبوده، دیگر اطلاعاتش از دوران فعالیتش در رژیم پهلوی برایمان مهم شد، چون از ابتدا به محمدرضا نزدیک بود و در دوران سلطنت او هم پستهای مهمی داشت. از آن طرف هم در رسانه‌های ضدانقلاب خارج‌ از کشور این خط خبری را تقویت کردیم که فردوست در فلان کشور دیده شده و با فلان فرد ملاقات داشته، چند وقت بعد خبر منتشر می کردیم در آمریکا دیده شده و همینطور فضای ابهام حول او را دامن می‌زدیم و برای شبکه منابعمان آورده اطلاعاتی داشت.
 
از این طرف بازجویی‌هایش هم تفصیلی و ریز جلو می‌رفت و درباره مسائل مختلف کلیدی امنیتی و اطلاعاتی دوره محمدرضا صحبت می‌کرد. ساختار ساواک، اتفاقات مهم دوره پهلوی، کیس های اطلاعاتی، اختلافات داخلی، روابط اطلاعاتی رژیم پهلوی با انگلیس و آمریکا و اسرائیل و امثال این. فردوست همچنان یک کیس سری بود  و هرچند وقت یکبار اگرگزارشی هم از روند بازجوییهایش می‌دادیم ،محدود به چندنفر مسئولین مرتبط بود.
 
-شما صحت و سقم  اطلاعاتی را که  فردوست بیان می‌کرد ، چک می‌کردید؟
بله، تا حدی که می‌توانستیم چک می‌کردیم. بخصوص چیزهایی که نمی‌دانستیم. مثلا یک فردی را معرفی کرد به عنوان یکی از مسئولین یک شبکه جمع‌آوری که به شبکه بی‌سیم معروف شد. ما هم تا آن زمان این فرد را در اطلاعاتمان نداشتیم. رفتیم سراغ او، راحت در خانه‌اش نشسته بود و داشت زندگی می‌کرد. او را برداشتیم بردیم مراکز مختلف این شبکه را نشان داد و تجهیزاتشان را کشف کردیم. یکی از دلایلی که ما سریع رفتیم دنبال شبکه بی‌سیم این بود که اگر الان همه اطلاعاتش را نداریم، لااقل برویم به آن ضربه بزنیم که یک وقت در فرآیند فعالیتهای ضدانقلابی بر علیه جمهوری اسلامی فعال نشود.
 
-جایی حس کردید فردوست دارد اطلاعات فریب می‌دهد؟
نه، واقعا دلیلی نداشت این کار را بکند. چون خیلی جاها دارد خاطره تاریخی می‌گوید. از سویی اطلاعاتی که درباره افراد یا برخی جریانها بیان می‌کرد وقتی می‌رفتیم چک می‌کردیم می‌دیدیم دقیق است و واقعیت دارد. مثلا فلانی با انگلیس مرتبط است، فلانی در فلان ماجرا چنین نقشی ایفا کرده و امثال اینها. برخی مسائلی هم که بیان می‌کرد خب خاطرات و رخدادهای تاریخی بود که منحصر به خودش بود، چون در آن فضا حضور داشته است.
 
-چه شد که دستگیری فردوست علنی شد؟
پس از آن که تخلیه اطلاعاتی او تمام شد، مساله اموالش مطرح شد. دیدیم اموال متعددی در مناطق مختلف کشور دارد و جالب بود که اغلب آنها دست نخورده و مصادره نشده بود و بعضی هم مصادره شده بود. با توجه به اینکه هنوز دستگیری‌اش خبری نشده و امکان طی شدن فرآیند قضائی نبود گفتیم چه کنیم؟ م کردیم و از طریق آقای ریشهری مساله را با امام مطرح کردیم. ایشان فرمودند می‌تواند اموالش را به بنیاد 15 خرداد هدیه کند که آن زمان مسئولیتش با آقای حجت‌الاسلام شیخ حسن صانعی بود. ما هم این مساله را به فردوست گفتیم و او هم در یک کاغذ با دستخط خودش نوشت که اینجانب حسین فردوست فرزند سیف‌الله به شماره شناسنامه فلان، کلیه اموال و داراییهای خود که لیستش را هم داشتیم به بنیاد 15 خرداد هدیه می‌کنم. خب اجرایی شدن این فرآیند مستم این بود که این نامه در سیستم اداری برخی نهادها گردش کار داشته باشد. این اتفاق که افتاد کم‌کم همه متوجه شدند که فردوست دست ماست و خبرش پخش شد و به خارج از کشور هم رسید.
 
-در ایام بازجویی زندگی روزمره او چگونه بود ؟
 خودش آدم خاصی بود و عادتهای مخصوص خودش را داشت. مثلا ما بعد از مدتی دیدیم اصلا برای خشک کردن بدنش از حوله استفاده نمی‌کند و با دستمال کاغذی خودش را خشک می‌کرد. بعد از مدتی که بازجویی‌ها خوب جلو رفت کم‌کم تسهیلاتی برایش فراهم کردیم، داروهای کنترل بیماری‌اش، غذایی که میخواست، چیزهایی که می‌خواست را می‌گرفتیم، یا حتی بعضی چیزها را می‌گفت فامیلهایش برایش می‌آوردند. رادیو تلویزیون و رومه هم در اختیارش قرار دادیم. گاهی گزارش و مطالبی که ضدانقلاب درباره‌اش می‌نوشت را هم می‌دادیم بخواند.
 
در این چندسال صبح و شب ما با او در تعامل بودیم، به انگلیسی و خصوصا فرانسه هم مسلط بود و بعضی وقتها که از بازجویی خسته می‌شدیم، برایمان کلاس فرانسه می‌گذاشت.
 
فردوست کسی است که از کودکی در محیط دربار و سلطنت رشد کرده، با افراد مذهبی تعاملی نداشته و اطرافیانش تقیدات مذهبی و اخلاقی چندانی نداشته‌اند. در این مدت که با شما در تعامل بود نگاهش به مذهبی‌ها و انقلابی‌ها چه بود؟ شما را چطور فردی می‌دید؟
 
در ذهنش تصورات دیگری بود، ولی وقتی آمد دید چندتا جوان با اعتقاد حاضرند وقت و زندگیشان را فدای عقیده و هدف و نظامشان کنند و دنبال پاداش و اضافه کار و اینها هم نیستند، ذهنیتش تغییر کرد. به ما می‌گفت شما فرشته‌اید، من در آدمی‌زادها چنین کسانی را نمی‌توانم پیدا کنم. می‌گفتیم نه بابا، خیلی‌ها اینطوری هستند. او بچه‌های ما را با افراد ساواک و بازداشتگاه‌های زمان شاه مقایسه می‌کرد و می‌گفت نظام با شماها ادامه پیدا می‌کند چون زندگیتان را وقف هدفتان کرده‌اید و حرفهایی از این دست اوایل در ذهن امثال او این بود که خط شوروی یا انگلیس در انقلاب غالب است و کار دست آنهاست، ولی بعد آمد دید نه، فضا واقعا تغییر کرده است.
 
-او را با کسی رودررو کردید؟
آن دو سه سال اول نه، فکر نمی‌کنم. ولی بعد از اینکه همکاران سایر بخشها هم فهمیدند او پیش ماست، می‌آمدند سوالاتشان را با او مطرح می‌کردند و جواب می‌گرفتند.
 
-بعد از مدتی با برخی افراد ضدانقلاب هم‌خانه شد؟
بله، با تعدادی از اعضای حزب توده مثل احسان طبری مدتی هم‌خانه بود. ولی به لحاظ شخصیتی با هم ارتباط نگرفتند و با هم تعامل و نشست و برخاست نداشتند.

منبع: موسسه مطالعات و پژوهش های ی

پس از جنجالی شدن پرونده قتل های زنجیره ای عده ای از نویسندگان و چهره های ی در آذر ماه سال 1377، رهبری در خطبه های نماز جمعه دی ماه همان سال پیرامون پرونده قتل های زنجیره ای مطالب مهمی را بیان کردند که به قرار ذیل می باشد و نشان از موضع جدی ایشان درباره این پرونده داشت:



اما آن مطلبی که من امروز لازم دانستم قدری درباره‌اش صحبت کنم، ماجرای قتلهای مشکوکی است که در کشور ما اتّفاق افتاد؛ بعد هم اطلاعیه شجاعانه‌ای که وزارت اطلاعات در اطراف این قضیه داد. این حادثه، حادثه بیسابقه‌ای برای کشور ما بود. تاکنون چنین حادثه‌ای برای ما پیش نیامده بود. برای مردم هم حادثه جدید و مهم و قابل توجّهی بود. اوّلاً این حادثه با همه خصوصیاتی که دارد - که من درباره آن، نکاتی را که لازم است عرض خواهم کرد - مثل همه حوادث دیگری که از اوّلِ انقلاب در این کشور به وجود آمده است، موجب شد که دشمنان ما در هرجای دنیا که بودند، خوشحال شوند و از آن به عنوان یک وسیله و مستمسکی برای ضربه زدن به نظام - نه به یک شخص خاص، نه به یک جناح خاص و نه این‌که به اصل قضیه کاری داشته باشند - استفاده کنند و همین کار را هم کردند. این استفاده را برای ضربه تبلیغاتی کردند؛ اما فعلاً که به فضل الهی کار دیگری از آنها ساخته نیست، کاری که میتوانند بکنند این است که بوقهای تبلیغاتی را علیه انقلاب و علیه نظام و علیه مسؤولان بلند کنند؛ هرچه میتوانند، بگویند و تهمتهای خودشان را تکرار نمایند. کدام حادثه ما از اوّلِ انقلاب این‌گونه نبوده است؟ کدام حادثه تلخ یا شیرینی در این مملکت اتّفاق افتاده که رادیوها - رادیو امریکا، رادیو بی.بی.سی، رادیو صهیونیستها و رادیوهای گوناگون دیگری که هستند - حرفی که در آن امیدی برای ملت ایران داشته باشد، زده باشند؟ آیا در جنگ چنین خبری شد؟ آیا در فتح خرّمشهر چنین حرفی زده شد؟ ما خرّمشهر را فتح کردیم، اما رادیوهای بیگانه گفتند دروغ است! وقتی که ثابت شد، گفتند اینها این‌قدر خسارت داده‌اند! وقتی مسلّم شد که پیروزی ما بزرگ بود، گفتند اینها موج افراد انسانی را به جبهه فرستاده‌اند که این‌طوری شده است! یعنی در هیچ حادثه‌ای از حوادث اوّلِ انقلاب تا به حال - حوادث شیرین و حوادث تلخ - اتّفاق نیفتاده است که این بوقهای تبلیغاتی یک کلمه بگویند که به نفع ملت ایران باشد؛ امیدی ببخشد، دلخوشیای بدهد، تحسینی در آن باشد! در همه حوادث، اینها سعی کردند ضربه‌ای بزنند، سوء استفاده‌ای بکنند، اصلی از اصول مورد علاقه مردم زیر سؤال ببرند و به حکومت ضربه تبلیغاتی و ضربه ی بزنند؛ در این حادثه هم این‌گونه است. لذا بنده که بیست سال است از نزدیک با جزئیّات برخوردهای تبلیغاتی با خودمان مواجهم، از این جنجالی که رادیوهای بیگانه در این حادثه درست کردند، تعجّب نمیکنم. البته از بعضی کارهای خودیها تعجّب میکنم! از کار بعضی از این مطبوعاتیهای خودی و رسانه‌های داخلی تعجّب میکنم! اینها درست مثل بچه بیعقلی عمل کردند که پدرش مثلاً در یک برخورد زبانی با یک آدم خبیثِ بدجنسِ بدزبانی درگیر باشد و این بچه بیعقل هم از روی بی‌توجّهی به موقعیت، بنا کند پدر خودش را مثلاً مسخره کردن! اینها چنین موضعی گرفتند. البته حالا این نگاه خوشبینانه است؛ مبنی بر این است که اینها غرض و مرض و ارتباطی ندارند. اگر چنین باشد، که بحث دیگری است. علی اىّ‌ حال، از این‌که دشمن سوء استفاده کند، ما تعجّب نکرده‌ایم.
 
اما چند نکته را من باید عرض کنم: اوّلاً این قتلهایی که اتّفاق افتاد، حوادثی بسیار بد، زشت، نفرت‌آور و حقیقتاً در خور محکوم کردن بود. کسانی که اینها را محکوم کردند، بجا محکوم کردند. اینها علاوه بر این‌که قتل بود، جنایت بود؛ با روشهای بد و غیرقانونی بود. علاوه بر این، موجب درگیر شدن نظام جمهوری اسلامی - با این همه مسائلی که دارد - به مسائل بیخودی و بیهوده شد. الان ما مسائل اقتصادی داریم، مسائل گوناگون داریم، مسأله نفت داریم، مسأله تجارت خارجی داریم، مسأله صادرات غیرنفتی داریم، مسأله پول داریم، مسأله ارز داریم، مسائل ت خارجی داریم؛ حالا در لابلای این همه مشکلاتی که دولت با اینها درگیر است و دست و پنجه نرم میکند و همه مسؤولان دولتی هم برای کارهای خودشان مشغول تلاشِ سختند، ناگهان یک قضیه این‌طوری هم برای نظام درست کنند؛ این زشتىِ چنین حادثه‌ای را چند برابر میکند. بنابراین، این حوادث، واقعاً حوادث بدی بود.
 
نکته دوم این است که من باید از وزارت اطّلاعات - از مدیران وزارت، از وزیر و معاونان و مسؤولان، از هیأت سه نفره‌ای که رئیس جمهور برای پیگیری این حادثه معیّن کردند - تشکّر کنم. اینها واقعاً زحمت کشیدند و حقیقتاً این روزها تجربه سختی را از سر گذراندند. این شوخی نیست. انسان یک نقطه ضعفی را در پیکره خودش احساس کند، صادقانه آن را با مردم در میان بگذارد و بگوید این‌جایم این اشکال را دارد، این ضعف را دارد. هر کسی این کار را نمیکند. شما بدانید از این‌گونه قضایا، تا آن‌جایی که ما میشناسیم، در همه سرویسهای امنیتی دنیا - حتّی چندین برابر - اتّفاق میافتد. اگر بدانید که سازمان سیا»ی امریکا و موساد» صهیونیستها و اینتلیجنت سرویس» انگلیس - حالا این سه سازمانی که از اینها ماجراهای زیادی را اطّلاع داریم - چقدر دستشان درگیر قتلها و جنایتها و خباثتها و بمب‌گذاریها و آدم‌کشیها و مثله کردنها و ترورها و ایجاد وحشتهاست - که البته ما هم یقیناً همه‌اش را اطّلاع نداریم؛ گوشه‌هایی از آن را فقط اطّلاع داریم - واقعاً دچار بهت و حیرت میشوید! منتها آنها نمیآیند این‌طور صریحاً اعلام کنند. یک نفر جاسوس در داخل دستگاه امنیتی کشوری از همین کشورهای معروف پیدا شد؛ اوّلاً تا ماهها که به کسی چیزی نگفتند - همین‌طور کتمان کردند - بعد که دیدند طرفِ مقابل افشا کرد، اینها هم مجبور شدند و افشا کردند؛ آنها هم بنا کردند یک طوری رفع و رجوع کردن! البته محاکمه‌اش کردند؛ لیکن از لحاظ تبلیغاتی، این‌طور چیزها را به رو نمی‌آورند و نمیگویند. شما ببینید درباره این قضیه ما که خودِ وزارت اطّلاعات پیشقدم شد و مطلب را بیان کرد، چه جنجالی راه انداخته‌اند! انگاری که وزارت اطّلاعات جمهوری اسلامی، در مقابل دهها سازمان جاسوسىِ پاک و نورانی و پاکدامن(!) مثل موساد» و سیا» و اینتلیجنت سرویس» یک مجرم است! آنها مرکز فسادند. گاهی اوقات چیزهایی از آنها بیرون آمده که دنیا را متوجّه کرده است؛ از جمله کتابی است که به فارسی هم ترجمه شده و چند سال پیش منتشر گردیده است. در این کتاب توضیح میدهد که یک نفر از افراد ظاهراً MI5» یا MI6» انگلیس - حالا من درست یادم نیست - که مربوط به مجموعه همین اینتلیجنت سرویس» انگلیس است، از کارهایی که در آن‌جا انجام میگرفته و فجایعی که میشده است، گزارشی مینویسد. در مقدّمه ترجمه فارسی این کتاب نوشته بودند که این کتاب در انگلستان ممنوع الانتشار است؛ فروشش را هم ممنوع کرده‌اند و کسی اجازه ندارد آن را منتشر کند! با این‌که سالهاست این کتاب نوشته شده، اما شاید تا به حال هم همین‌طور باشد. هر ترجمه‌ای که از این کتاب بشود، آن ترجمه هم در داخل انگلیس ممنوع است! از این حرفها فراوان بوده است. بنابراین، شجاعتِ این برادران ما در خور تحسین است که این مطلب را بیان کردند.
 
البته من به شما عرض کنم که عدّه‌ای در صددند از وزارت اطّلاعات انتقام بگیرند و حالا این بهانه خوبی برایشان شده است! مسؤولان وزارت اطّلاعات ما، چه آن وقتی که این وزارت شکل سازمانىِ وزارت پیدا کرد و چه قبل از آن که همین مسؤولان وزارت و همین دست‌اندرکاران بودند و کار میکردند - همین مدیرانی که اغلبشان حالا هم هستند - بزرگترین خدمات را به این کشور کردند. شما نمیدانید که اینها چقدر خدمت کردند. اوّلِ انقلاب، بنده خودم در جریان کار بودم. این مرکز ساواکِ دوران رژیم سلطنت پهلوی، مرکز اسناد و اسرار این مملکت بود. عدّه‌ای از این گروهکهای گوناگون که حواسشان جمع بود، از اطراف به آن‌جا رفتند تا بتوانند این اسناد را درآورند. شما ببیند اسناد اطّلاعاتی را از یک سازمان اطّلاعاتی بیرون بکشند، چقدر میتوانند با آن، افرادی را زیر فشار قرار دهند؛ افرادی را به کارهایی وادار کنند؛ آبروی افرادی را ببرند، افرادی را تهدید کنند و به اخاذی بپردازند. ببینید این کار چقدر فساد به وجود میآورد. از احزاب گوناگون سراغ اینها رفتند. بعضی از این گروهکهایی که امروز زبان درآورده‌اند و مدّعىِ خیلیها شده‌اند، جزو همان کسانی هستند که اگر بنا باشد مسأله اسناد وزارت اطّلاعات در اوّلِ انقلاب دنبال شود، دست همه آنها زیر کارد جمهوری اسلامی است. اینها به آن‌جا رفتند و در اوایل انقلاب اسناد زیادی را بیرون بردند. ما در آن زمان اطّلاعی از جایی نداشتیم. ما جزو شورای انقلاب بودیم و از اینها خبرهایی را راجع به اسناد ساواک میشنیدیم و تعجّب میکردیم که اینها از کجا میدانند؛ اما بعد اطّلاع پیدا کردیم که مبالغی از این اسناد را اینها خارج کرده‌اند! واقعاً اگر افرادی بخواهند در این زمینه جدیّت به‌خرج دهند، جای این هست که دنبال کنند، ببینند این اسناد کجا رفت و چه شد!؟
 
نیروهای مؤمن و مخلص و صمیمی، از همان روزهای اوّل، داخل وزارت رفتند. من فراموش نمیکنم؛ چند وقتی از طرف شورای انقلاب مأمور شدم که به آن‌جا بروم و سرکشی کنم. به آن‌جا رفتم؛ اتاقهایی را باز میکردیم، میدیدیم که در زیرزمین، جوانان تحصیلکرده و فهیم نشسته‌اند و برای خاطر این مملکت، این اسناد را دسته‌بندی و حفظ میکنند؛ یعنی برای کشور این اسناد را نگهداشتند. بعد قضایای معارضین - گروهک منافقین و حزب توده - پیش آمد. اگر این عناصرِ اطّلاعات نبودند، اگر این مجموعه نبود، شما خیال میکنید که این انقلاب جان سالم به‌در می‌برد؟ پدر همه را در میآوردند! این همه عناصر نفوذی و گروهها و تیمهای تروریست، از مرزهای غربیمان، متأسّفانه قبل از جنگ و در اثنای جنگ و در تمام طول این مدّت، همراه با بمبهای گوناگون و با لباسهای گوناگون تا خود تهران میآمدند! چه کسی جلوِ اینها را میگرفت؟ چه کسی جلوِ ترورها را در این کشور گرفت؟ چه کسی توانست موج ترورها را در این کشور متوقّف کند؟ همین برادران وزارت اطّلاعات، همین مدیران لایق، همین جوانان با اخلاص. حالا اتّفاقی افتاده است و چند نفر در آن‌جا جرمی را مرتکب شده‌اند. به‌خاطر آنها، عدّه‌ای میخواهند از اصل وزارت اطّلاعات انتقام بگیرند! علیه وزارت اطّلاعات تبلیغات میکنند و حرف میزنند. این کمال بی‌انصافی است؛ این ظلم مسلّم است. من به مسؤولان وزارت اطّلاعات - به مدیران، به معاونان، به وزیر و به مدیرانی که در سراسر کشورند - عرض میکنم: عزیزان! همان‌طور که در پیام رئیس جمهور محترم هم بود - و من واقعاً از آن پیام خوشوقت شدم؛ پیام خوبی بود - مبادا روحیه‌تان را از دست بدهید. سنگرهایتان را محکم حفظ و از این ملت دفاع کنید. امروز جنگ دشمن با ما، جنگ تبلیغاتی است، تا در زیر لوای فتنه تبلیغات بیایند جنگ اطّلاعاتی و امنیتی کنند و باز موج ترور راه بیندازند؛ همچنان که حالا شروع کرده‌اند.
 
نکته بعدی این است که این قضیه تمام نشده است. به نظر ما، این رشته هنوز سرِ درازتر از این دارد. با توجّه به تجربه خودم در زمینه‌های گوناگونِ اداره کشور در طول این بیست سال و آشنایی با جریانهای ی داخلی و خارجی، من نمیتوانم باور و قبول کنم که این قتلهایی که اتّفاق افتاد، بدون یک سناریوی خارجی باشد؛ چنین چیزی ممکن نیست. این قتلها به ضرر ملت ایران بود، به ضرر دولت بود، به ضرر حکومت بود. یک گروه داخلی که جزو وزارت اطّلاعات هم باشند، هرچه هم حالا فرض کنید که متعصّب باشند و بنای این کار را داشته باشند، در سطوحی از وزارت اطّلاعات که اهل تحلیلند، امکان ندارد دست به چنین قتلهایی بزنند. این افرادی که کشته شدند، بعضیها را ما از نزدیک میشناختیم. اینها کسانی نبودند که یک نظام، اگر بخواهد اهل این حرفها باشد، سراغ اینها برود. اگر نظام جمهوری اسلامی اهل دشمن‌کُشی است، دشمنان خودش را میکُشد؛ چرا سراغ فروهر و عیالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اوّلِ انقلاب همکار ما بود؛ بعد از پدید آمدن این فتنه‌های سال شصت دشمن ما شد؛ اما دشمن بیخطر و بیضرر.
 
بینی و بین‌اللَّه، فروهر و همسرش - این دو مرحوم - دشمنان ما بودند؛ اما دشمنان بیضرر و بیخطر. اینها هیچ ضرری نداشتند. نه به جایی وابسته بودند - که ما آن را میدانستیم - (الان کسانی در داخل فعّالیت میکنند که یقیناً به دستگاههای خارجی وابستگی دارند؛ اما دستگاه با اینها کاری ندارد و به سراغ کسی میرود که واقعاً دشمنش بوده است) و نه اقتداری داشتند. حزبی با عناصر خیلی معدودی داشتند که سالهای متمادی این حزب بود. این چنین دشمنی که در داخل کشور هست، مرتّب علیه نظام اطّلاعیه هم میدهد، دیگران هم میگویند که بله؛ در داخل ایران مثلاً آقای فروهر اطّلاعیه داد - داده باشد - اما کسی از مردم که او را نمیشناخت؛ کسی که با او آشنایی نداشت؛ کسی که تحت نفوذ و تأثیر حرفهای او نبود. ایشان معروفیتی در میان مردم نداشت؛ نفوذی نداشت؛ دشمن بیخطری بود؛ انصافاً آدم نانجیبی هم نبود. البته ما دشمنانی هم داریم که انصافاً نجیب نیستند؛ اما مرحوم فروهر و مخصوصاً عیالش نه؛ آدمها نانجیبی نبودند. حالا شما فکر کنید، کسی که مثل فروهر را میکشد، آیا میتواند دوست نظام باشد؟! میتواند برای نظام کار کند؟! چنین چیزی معقول است؟! من این را باور نمیکنم. آشنایی من با مسائل ىِ این بیست ساله و قبل از این در دوران انقلاب - آشنایی با اشخاص، آشنایی با جریانات ی، آشنایی با توطئه‌های گوناگونی که از اطراف دنیا همیشه در جریانش بوده‌ایم - اجازه نمیدهد که من باور کنم این کارِ عناصری است که با نظام مسأله‌ای ندارند و نمیخواهند علیه نظام کار کنند.
 
بعضی از این دو، سه نفر نویسنده‌ای هم که متأسّفانه در این حادثه کشته شدند، اسمشان را بنده هم نشنیده بودم. الان بنده غالباً مجلات و کتابها و تازه‌های فرهنگ را میبینم. من آدمی نیستم که یک نویسنده و روشنفکر معروفی در کشور باشد و او را نشناسم. البته شاید مثلاً در بعضی از محافل فرهنگی یا غیر فرهنگی خارجی، اینها را میشناختند؛ اما در داخل آن‌قدر معروف نبودند که بنده اسم اینها به گوشم خورده باشد. بعضیهایشان را هم که اسمهایشان را شنیده بودم، جزو روشنفکران درجه یک این کشور نبودند. افرادی که مردم اینها را نمیشناسند، مردم از کتابها و نوشته‌ها و آثار فکریشان هیچ خبری ندارند و کسی از اینها حرفی نمیشنود، بُرد تبلیغی ندارند. آن دستی که به فکر میافتد بیاید اینها را تصفیه کند و به قتل برساند - یا در داخل خانه‌هایشان، یا در میان راه، یا در خیابان، یا در بیابان - مگر میتواند بیگانه نباشد و تابع یک نمایشنامه از پیش طراحی شده‌ای نباشد؟!
 
باید بگردند اینها را پیدا کنند. من به شما برادران وزارت اطّلاعات میگویم؛ البته خصوصی هم پیغام داده‌ام و از شما خواسته‌ام. به آقای رئیس جمهور هم تأکید کرده‌ام، به مسؤولان وزارت هم گفته‌ام، حالا هم به این وسیله در حضور مردم از آنها میخواهم که این قضیه را دنبال کنند و سرنخها را بیابند. باید هوشیاری به‌خرج دهند. ممکن است عواملی که جزو وزارت بوده‌اند، افرادی باشند که فریب خورده باشند و تحت تأثیر آنها قرار گرفته باشند؛ باید گشت و عوامل و سرنخها را پیدا کرد و نباید به این آسانی از آن گذشت. من عقیده دارم که دستگاه اطّلاعاتی ما بحمداللَّه این ظرفیت را دارد. تا به حال نشان داده است که قدرت دارد، ظرفیت دارد و میتواند کارهای بزرگ را انجام دهد؛ این کار هم از همان کارهاست.
 
البته این را هم عرض کنم که عدّه‌ای عناصر سوءِ استفاده‌چی و فرصت‌طلب، در این جنجال چند روزه، به خیال این‌که حالا وزارت اطّلاعات قدرت و توانی ندارد؛ شیر بییال و دُم و اشکمی شده و مورد تهمت قرار گرفته است، سعی میکنند که فضای کشور را از چتر امنیتی خالی فرض کنند. من به آنها هم نصیحت میکنم که این اشتباه را نکنند. اشتباه نکنید؛ این انقلاب آسان به دست نیامده است. این امنیتی که در این کشور هست، آسان به دست نیامده است. این حکومت مردمی، به قیمت خون صدها هزار نفر از این مردم به دست آمده است. مفسدین، افراد شریر، آدمهای ماجراجو، آدمهای فرصت‌طلب، آدمهای بددلِ الّذین فی قلوبهم مرض»(10) خیال نکنند که حالا دیگر این کشور اطّلاعاتی ندارد، خبری ندارد، کسی را ندارد و میتوانند علیه مصالح این ملت هر کاری دلشان بخواهد، بکنند؛ نخیر، این‌طور نیست. این انقلاب، انقلابی است که به خاطر اقتدارش، در سخت‌ترین توطئه‌ها ایستاد؛ امروز هم به فضل پروردگار از همان اقتدار برخوردار است. درست است که ملت ایران مظلوم واقع شده است؛ درست است که این انقلاب مظلوم واقع شده است؛ اما این انقلاب و ملت ایران هم مثل مولای خودشان امیرالمؤمنین، مظلوم و درعین‌حال مقتدرند و به فضل پروردگار مثل امیرالمؤمنین در همه صحنه‌ها پیروز هم خواهند بود.





بعد از ساخت مستند گزارش چند قتل، از طریق افراد زیادی بازخوردهای متفاوت و بسیاری را کسب کردم. یکی از سوالات کلیدی این بود که سعید امامی، سرانجام شهید بود یا نفوذی؟


فکر میکنم بازخوانی جلسه تیرماه 1378 رهبری انقلاب با سران قوا و برخی از مقامات امنیتی و قضایی و سخنان ایشان، پاسخ مهم و مناسبی به این سوال باشد:


شنبه اوّل تیر 1378، پس از اقامه نماز جماعت، از ساعت 21:30 تا 24:15، جلسه سران سه قوه (آقایان خاتمی و ناطق نوری و محمد یزدی) و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی (رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام)، با حضور آقایان یونسی (وزیر اطلاعات) و نیازی (رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح) و سه تن مسئولان پرونده، در حضور مقام معظم رهبری تشکیل شد. در این جلسه رهبری برخی رهنمودهای مهم در زمینه رسیدگی به این پرونده ارائه دادند. بخشی از بیانات ایشان و آقای خاتمی، رئیس‌جمهور، به شرح زیر است:

مقام معظم رهبری: من یک مقدمه‌ای عرض کنم. الان از لحاظ اطلاعاتی و فعالیت و جهاد اطلاعاتی کشور در یک وضعیت بسیار حساسی است. اگر آن را تشبیه به یک مسئله محسوس کنیم باید گفت قطار اطلاعات که خیلی هم مهم است از پیچ و گردنه سخت و حساسی در حال عبور است. اگر انشاءالله به فضل الهی، همچنان‌که شواهد و قرائن تأیید می‌کند، با مهارت و خوبی از این گردنه عبور کنیم توفیقات خوبی خداوند متعال نصیب می‌کند. مسئولین کشور، رؤسای محترم قوا و آقایان که هستند خوب است که در جریان مسائل لازم این قضیه قرار گیرند. حل این قضیه را فراتر از یک مسئله اطلاعاتی که به آن مبتلا شده‌ایم می‌دانم. مسئله خیلی مهم‌تر است. دشمنان ما برای ما برنامه‌ریزی کرده‌اند. زودتر و تهاجمی وارد شده‌اند. موضع ما تدافعی است. مسئله بسیار مهم است. پیچیده و عمیق و وسیع است. اما این‌که به فضل پروردگار و هدایت اطلاعاتی دستگاه اطلاعات توفیق پیدا کرد که وارد آن بشود جزو مصادیقی است که امام رضوان الله تعالی علیه می‌فرمودند: "من دست قدرت الهی را می‌بینم در مسائل.". به آقای خاتمی گفتم شما آقایان را دعوت کنید. امروز به دلم شور افتاد که نکند دیر بشود. چون قضیه مهم است.

ببینید، قبای دشمن لای در گیر کرده، گوشه‌ای از در دست ماست و او دارد جنجال می‌کند تا ما رهایش کنیم.  هنر اطلاعاتی این است که نگذارید و مسئله را ثابت کنید. شبهه  آقای هاشمی که چطور ‌ممکن است سه چهار نفر بتوانند براندازی کنند دو جور قابل فرض است:

یکی این‌که چند نفر در اطلاعات نشسته‌اند تا اطلاعات را سرنگون کنند. یک فرض دیگر این است که یک سرویس اطلاعاتی و مغز متفکری دارد طراحی می‌کند برای براندازی. سه عنصر را پیدا کرده یا دوانده است. اگر این باشد همه این‌ها قابل فهم است.

من برایم مسئله حل شده است. البته چیزهایی هست که ممکن است محکمه‌پسند نباشد. یک محکمه داخل دل آدم است که آدم استفتا می‌کند. این یک قضیه کوچک و عادی نیست. شما کشف کنید یا نکنید، کسی را دستگیر کنید یا نکنید، مسئله برای من قطعی است. لکن، برای دستگاه اطلاعاتی این مهم است  که این بخش را در بیاورد.

. به‌نظرم می‌رسد تمام نیرو را باید روی صادق [مهرداد عالیخانی] متمرکز کنیم. [سید مصطفی کاظمی] را جذب کرده‌اند. اما صادق نفوذ کرده است. این نفوذی است. یکی از سررشته‌هایی که می‌توانید جلو بروید این آقاست و خیلی مهم است. این تیپ کار که انجام داده، جمع‌آوری کرده، خانه امن و تشکیل نیرو در آلمان داده، این کار یک سرویس است. برای ما که این کارها را نکرده. پس برای یک سرویس کرده که باید بگردید دنبال آن.

آقای خاتمی: همان‌طور که جنابعالی فرمودید، این از الطاف خفیه الهی بود. اگر عنایت خود رهبری هم نبود این پیگیری به نتیجه نمی‌رسید و جدّیت شما حاصل اصرار و پیگیری شماست. باید قدردان بود. من هم مطمئن هستم که به نتیجه خوبی می‌رسد. پرونده قتل‌ها را می‌توان زود به نتیجه رساند و پرونده اطلاعاتی را که مهم‌تر است وزارت اطلاعات دنبال کند. هم بذرهایی که پاشیده‌اند و شبکه مرتبطین این‌ها شناسایی شوند. البته یک پیشنهاد فوری برای افکار عمومی دارم چون همه دوستان و آقایان سئوالاتی می‌کنند، می‌گویند نکند او را کشته باشند.

مقام معظم رهبری: احتمال دارد به او برسانند که خودت خودکشی کن تا تو را به بیمارستان برسانند و ما ترتیب نجات تو را می‌دهیم بعد آنجا او را بکشند. این احتمال را اگر ضعیف هم باشد نباید نادیده بگیرند.

آقای خاتمی: افکار عمومی مهم است و عده‌ای دامن می‌زنند. خارجی‌ها هم روی مسئله کار می‌کنند و بعضی رومه‌ها هم می‌گویند. تردید هم  هست. من نگرانم که نظام آسیب ببیند. خط قرمز ما شما (مقام معظم رهبری) هستید از افکار عمومی که باید مصون بماند.»


دو شب قبل مستند بهتان از شبکه بی بی سی فارسی پخش شد که ساخته آقای حسین باستانی سردبیر این شبکه است. حسین باستانی خود زمانی گویا طلبه حوزه بوده است و بعدها وارد صنف رومه نگاران شد و به نگارش مقالات و مطالب انتقادی روی آورد.


اساس مستند بر بحث اخلاقی قبح بهتان در اسلام هست و اینکه جمهوری اسلامی در موارد عدیده ای به مخالفین خود بهتان های غیر اخلاقی و. زده است تا آنان را بی آبرو کند و برای رهبران جمهوری اسلامی هم مساله اخلاق چندان مطرح نیست و حتی به ظاهر احکام حلال و حرام دین را به نفع خود مصادره می کنند تا جمهوری اسلامی بقا پیدا بکند.


اما چند نکته درباره این مستند جالب است که توجه به آنها را باید جدی گرفت:


1- این مستند تقریبا به مسائل روز نمی پردازد و مساله اصلی آن برای 20 سال به قبل است و مساله روز آن صرفا یک مورد و آن هم خانم مسیح علینژاد هست که در حد کوتاهی به آن اشاره می کند و گویی هدف اصلی پرونده قتل های زنجیره ای و سعید امامی بوده است که نسبتا زمان زیادی را به آن می پردازد و خیلی بی ربط تر از قسمت های دیگربه آن وارد می شود و سطحی از آن عبور می کند. ( این را در کنار بخش های دیگر همانند بخش خاطرات عبدالکریم سروش، خاطره از مصدق و خاطره خانم علینژاد بگذاریم با معنا می شود.)

این نکته اساسی هم مورد توجه باشد که بسیاری از حرف های بریده شده از سخنان امام خمینی و یا ایت الله ای اساسا مصداق صحیحی ندارد. مثلا سخنان امام در مرداد 1360 زمانی بیان شده است که بعد از قیام مسلحانه مجاهدین است و در آن شرایط درباره حفظ جان یک مسلم و یا مساله جاسوسی بیان شده و ربطی به زمان های عادی ندارد.


در مورد ایت الله ای نیز مصداقی بیان نشده است.


در مورد فکت آوردن از افراد بی ربط نیز مستند قابل تامل وارد شده است. به عنوان نمونه امیر حسین طاهرخان هیچگاه یک مدیر جمهوری اسلامی نبوده، بلکه دردوره یک فعال رسانه ای حامی وی بود که به سرعت نیز طرد شد، سایت وی صلح نیوز نیر در سال 1393 فیلتر شد و اساسا این فرد و حرف هایش هیچگاه مورد توجه قرار نگرفت و فرد جدی نبوده است. حالا چرا بی بی سی فارسی باید به سخنان یک چنین فرد گمنامی استناد کند؟ از این هم بگذریم که وی هیچگاه سردبیر نشریه شهروند امروز نبود و اساسا شهروند امروز رسانه ای اصلاح طلب با سردبیری محمد قوچانی بود و در سال 1387 نیز توقیف شد!!!


2- بی بی سی فارسی برخلاف ادعای خود در رعایت اخلاق در موارد متعددی از جمله مورد آقای سعید طوسی در سال 1395، کاملا بی اخلاقی کرد و باعث یک بهتان بزرگ به یک چهره شد که هیچگاه نیز اثبات نشد بلکه در دادگاه رسمی خلاف آن اثبات شد. با این بحث صدور حکم کاری فعلا ندارم اما در این بحثی نیست که کار بی بی سی فارسی بر خلاف نسخه خود، یک بی اخلاقی بزرگ بود و رسانه هایی همانند صدای آمریکا و بی بی سی نیز بارها به روش های غیر اخلاقی متوسل شده اند.


3- اینکه چرا یک رسانه به سرعت باید به مساله ای به ظاهر اخلاقی به بهانه های ی و تاریخی ورود کند خود قابل تامل است. قطعا سطح ظاهری این مستند یک بحث اخلاقی است و عمق آن ربطی به این موضوع ندارد و دغدغه و هدف بی بی سی مساله ای دیگر است که به نظرم پرونده قتل های زنجیره ای و رسیدگی به اتهامات متهمین آن بوده است که در ماه های اخیر بعد از 20 سال باز جنجالی شده است.


4- کار رسانه، بازی با افکار مخاطب خود است و این را فراموش نکنیم. بی بی سی خود در موارد زیادی اخلاق را رعایت نکرده است پس نشان می دهد دغدغه اخلاق زیاد برای او مطرح نیست و مساله اش چیز دیگری بود که به صورت اجمالی به آن اشاره کردم.



برای درخواست اکران های عمومی مستندهای معمای سی 130 و گزارش چند قتل در دانشگاه ها، حوزه ها، مساجد و . می توانید اینجا را کلیک نمائید و درخواست اکران خود را در سایت اکرانت ثبت نمائید.

همچنین شماره تماس برای درخواست اکران در سایت موجود می باشد. 


30 آبان ماه 1397، مناظره ای میان آقایان مصطفی ایزدی (نویسنده کتاب فقیه عالیقدر)، مجتبی لطفی(از اعضای دفتر آیت الله منتظری و مسئول بخش اطلاع رسانی این دفتر)، و عباس سلیمی نمین ( مورخ و پژوهشگر) پیرامون بیت آیت الله منتظری و حوادث دهه 60 برگزار شد که فیلم آن را در سایت آپارات و همچنین سایت تجربه ایرانی بارگذاری کردم.


برای مشاهده این مناظره که به تدریج منتشر می شود می توانید اینجا و اینجا و اینجا و اینجا را مشاهده نمائید.




گزارش نشریات از معمای سی 130



مستند معمای C130 پیرامون سقوط مشکوک هواپیمای فرماندهان ارتش و سپاه در ۷ مهرماه ۱۳۶۰ روز پنج شنبه ۸ آذرماه در جشنواره فیلم مقاومت در سینما عصر جدید واقع در خیابان طالقانی تقاطع وصال، در ساعت۱۵.۱۵ اکران می شود.


برای ثبت نام و دریافت بلیط می توانید در قسمت نظرات ثبت نام کنید.


سیدمهدی دزفولی، فیلمساز از ثبت نام مستند گزارش چند قتل» برای حضور در نهمین جشنواره مردمی فیلم عمار» خبر داد.

به گزارش سایت خانه مستند و به نقل از خبرگزاری دانشجو، سیدمهدی دزفولی کارگردان و مستندساز درباره حضورش در نهمین جشنواره مردمی فیلم عمار» گفت: مستند گزارش چند قتل» درمورد بازخوانی قتل‌های زنجیره‌ای در سال های ۷۷ و ۷۸ را برای حضور در جشنواره عمار» در نظر گرفته ام.

وی افزود: در تاریخ انقلاب، واقعه‌ای داریم که هنوز هم درباره آن شبهاتی در سطح جامعه وجود دارد که سال ۱۳۷۷ و ۷۸ و با ترور شهید لاجوردی شروع شد و سپس اتفاقات مربوط به وزارت اطلاعات، ترور شهید صیاد شیرازی، خودکشی سعید امامی و در نهایت حوادث کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ اتفاق افتاد.

دزفولی با بیان اینکه پژوهش این مستند ۶ ماه طول کشیده است، اظهار کرد: گزارش چند قتل» در مدت زمان ۳۵ دقیقه به عنوان قسمت نخست از یک مجموعه مستندی تهیه شده است که به بازخوانی اتفاقات سال ۱۳۷۷ و ۱۳۷۸ می‌پردازد.

این کارگردان بیان کرد: مستند پرتره وزیر فرهنگ» هم اثر دیگری است که در دست ساخت دارم. این اثر درباره سیدمحمد خاتمی تولید می‌شود که مراحل پژوهش و پیش تولید به پایان رسیده و ما هم اکنون وارد مرحله تولید شده‌ایم که تا اسفندماه سال جاری به پایان می‌رسد.

دزفولی تصریح کرد: مستند پرتره معمولا روی یک چهره تمرکز دارد؛ به طوری که مستند پرتره‌ای سال گذشته در مورد آیت الله منتظری ساخته شد و موج خوبی در سطح جامعه ایجاد کرد.

وی در پایان سخنان خود گفت: مستند وزیر فرهنگ» پس از پایان ساخت، برای نمایش در جشنواره‌ها و اکران‌های دانشگاهی درنظر گرفته شده است و امیدوارم این مستند به دلیل برخورداری از سوژه و موضوعی مهم، بازخورد خوبی داشته باشد.

نهمین جشنواره مردمی فیلم عمار» ۶ تا ۱۶ دی ماه ۹۷ در سینما فلسطین تهران برگزار می‌شود و علاقمندان تا ۵ آذر ماه فرصت دارند آثار خود در سایت AmmarFilm.ir ثبت و تحویل دبیرخانه این جشنواره دهند.


برای مطالعه یادداشت زیر در سایت خبرگزاری مهر می توانید اینجا را نیز کلیک نمائید. 

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_سیدمحمدمهدی دزفولی: پایان سلطنت رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ و آغاز دوره پهلوی دوم، به دلیل آزادی های نسبی اجتماعی آغازگر دوره فکری جدیدی در ایران شد.

از یک سو گروه های ی و تحصیلکرده جدید همانند حزب توده که دارای افکار به ظاهر علمی اما کمونیستی بودند متولد شدند و فعالیت های خود را علنی کردند و از سوی دیگر نیروهایی که تحصیلکرده غرب بوده و دغدغه ها و زمینه های نسبتا مذهبی نیز داشتند فرصت یافتند تفکرات خود را به صورت نسبتا آزاد در فضای نخبگانی و تا حدودی توده ای جامعه منتشر کنند.

تقابل چهره هایی همانند کسروی با نیروهای مذهبی در همین دوره رخ داد، اما در کنار این مباحث چهره هایی همانند مهدی بازرگان و یدالله سحابی از همین دوره به فراخور زمان جدید بحث های اندیشه ای و روشنفکرانه خود را به صورت جدی در جامعه ایران با ظاهر و دغدغه های مذهبی دنبال نمودند.

نسل اول این گروه شامل سحابی و بازرگان بودند و نسل بعدی چهره هایی همانند شریعتی که از دهه چهل تا پنجاه توانستند جامعه ایران را متاثر کنند و نسل بعدی چهره هایی همانند عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان بودند. هر چند در زمان کنونی چهره هایی همانند ملکیان از موضع روشنفکری دینی عدول کرده و جمع بین روشنفکری و دین را پارادوکسیکال می دانند اما همچنان عبدالکریم سروش و شاگردان وی همانند علوی تبار همان راه را می پیمایند و از راه و روش و مرامنامه خود دفاع می کنند. آرش نراقی و محسن کدیور نیز که زمانی همراه و همدل با سروش بودند این روزها به نوعی از آن مواضع عقب نشینی کرده و راه دیگری را برگزیده اند و گاه به گاه شاهد نقدهایی از آنان به تفکرات سروش و حلقه فکری نزدیک به وی هستیم.

در مقاله کوتاه کنونی تلاش می شود سه مقطع زمانی مختلف مربوط به روشنفکران دینی را بررسی نماییم و تفاوت آنها و دلیل ناکامیشان را به صورت اجمالی بررسی کنیم.

الف) راه طی شده بازرگان

مهدی بازرگان از اولین تحصیلکردگان مذهبی ایران بود که پس از بازگشت از فرانسه، دغدغه های خود در پیوند با علم و دین را مطرح نمود. بازرگان شاگرد و مرید ابوالحسن خان فروغی برادر ذکاءالملک بود و از وی تاثیرات زیادی پذیرفته بود و از سوی دیگر دارای خانواده مذهبی ریشه داری بود. دغدغه بازرگان پس از دیدن فرانسه و زندگی در آن کشور ارتباط برقرار کردن با دین در دنیای امروز بود و پاسخ به این سوال که آیا دین با علم معاصر پیوندی هم دارد؟

بازرگان در همان سال های دهه بیست کتاب "راه طی شده" را نوشت و لب اللباب حرف وی آن بود که راه طی شده انبیا همان راهی است که بشر امروز نیز با عقل خود توانسته است بپیماید و به تمدن امروزین برسد. اینکه یک شهروند غربی هر روز از خواب بیدار شده و استحمام می کند و رومه مطالعه می کند تا سر کار می رود و . همه اینها در نظر بازرگان در سلوک هر روزه یک مسلمان شرقی نیز وجود دارد.

کتاب های بعدی بازرگان همانند مطهرات در اسلامی نیز نشان داد که وی برای بسط تفکر خود زمان زیادی را صرف نموده است و تلاش داشت با نگارش آثار متعدد این تفکر خود را در میان جوانان تحصیل کرده مسلمان جا بیندازد.

بعدها بازرگان تلاش نمود از نظریات جدید در زیست شناسی و . نیز پیوندی میان اسلام برقرار کند و دوست و همراه وی یدالله سحابی نیز همین تلاش را در کنار بازرگان انجام داد. تفسیرهای این اشخاص از قرآن به نفع داروینیسم شاهدی بر این مدعا می باشد.

تفسیرهای قرآن بازرگان و همچنین حلقه های فکری او و یارانش در دهه سی نیز همین دغدغه ها را منعکس کرد و بعدها در دهه چهل سازمان مجاهدین خلق کتاب "راه طی شده" بازرگان را مانیفست فکری خود قرار داد. البته بعدها مجاهدین خلقی که در سال ۱۳۵۴ دچار انشعاب شدند به این سوال مهم پاسخی مارکسیستی دادند که اگر علم جدید حقانیت دارد و دین هم مباحثی همانند داروینیسم را تائید می کند پس اصالت را به مکتب مارکسیسم می دهیم که هم اهل مبارزه است و هم علمی است و نیازی به دین نداریم!

تفسیر بازرگان از دین، دینی بود که به کار و به درد دنیای بشر بخورد و وی گمان می کرد اگر دینی دنیایی نباشد به کار آخرت نیز نخواهد آمد.

پروژه فکری بازرگان در واقع همان پروژه ای بود که در سده های قبل چهره هایی همانند سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده نیز به نوعی متاثر از غرب آن را دنبال کرده بودند اما به دلیل شناخت عمیق نداشتن هم از دین و هم از علم مدرن به معنای تجربی آن، نتوانسته بودند آن را به نتیجه برسانند و پروژه با شکست مواجه شد. در واقع نسل بعدی نهضت آزادی متاثر از تفکرات بازرگان هم به همین بیراهه رفت و نتوانست به موفقیت در پیوند موفق علم و دین دست یابد و به همین دلیل گرایشات دینی در این نسل نیز افول کرد.

گمان بازرگان آن بود که علم عین حقیقت است و چون عین حقیقت نیز باید با جهان ذهنی ما یکی باشد و به حقانیت دین نیز معتقد می باشیم، پس علم و دین باید با همدیگر ممزوج شوند و یکدیگر را تائید کنند و اگر در علم چیزی هست که دین آن را به ظاهر رد می کند، باید تفسیری از دین یا علم ارائه کرد که مطابق با یکدیگر باشند.

هرچند مهدی بازرگان در سال های پایانی عمر در دهه هفتاد کاملا از مواضع قبلی خود عدول کرد و در آخرین سخنرانی خود در انجمن اسلامی مهندسان اذعان کرد که دین صرفا برای آخرت آمده است و دین دنیایی نیست اما کتاب هایی که از او در دسترس است و هر چند سال یکبار توسط نزدیکان وی تجدید چاپ می شود همچنان تفکر بازرگان متقدم را منعکس می کند و از بازرگان متاخر کمتر مطلبی در دسترس هست.

هرچند نزدیکان وی همانند عبدالعلی بازرگان (پسر مهندس بازرگان) نیز تفاسیر پدر خود را پیگیری نکرد و به راه و روش دیگری در دین داری و پیوند علم و دین رفت.

ب) شریعتی، مراد جوانان مسلمان

علی شریعتی نیز تحصیلکرده فرانسه بود، در دهه چهل سخنرانی های وی در مشهد به شدت جنجال به پا کرد و آوازه شریعتی به تهران نیز رسید. حسینیه ارشاد در همان سال ها در تهران تاسیس شده بود و یکی از موسسین آن که از قضا اهل دیار خراسان نیز بود شریعتی را برای سخنرانی به این مکان تازه تاسیس دعوت کرد.

مرتضی مطهری به دلیل جاذبه شریعتی برای جوانان و کلام سحر آمیز او و جلسات پر رونق وی، گمان داشت که شریعتی می تواند طریق جدید و درستی را بگشاید اما آرام آرام با انتشار سخنرانی ها و نوشته های جدید شریعتی، مطهری دریافت که قرائت شریعتی از دین در تضاد با قرائت ت سنتی و حوزه از دین است. نامه منتشر شده از مطهری در سال ۱۳۵۶ و پس از فوت شریعتی نشان از همان عمق اختلافات فکری مطهری با شریعتی داشت.

شریعتی نیز همانند بازرگان دین را دنیایی می دید و می گفت اگر دینی به درد دنیا نخورد، به طریق اولی به کار آخرت هم نخواهد آمد.

به تعبیر عبدالکریم سروش، شریعتی دین را یک ایدئولوژی می دید و آن ایدئولوژی را بسیار فربه کرده بود. شریعتی در زمان حیات خود جریان سازی مهمی را انجام داد اما به دلیل مرگ زودهنگام وی نتوانست راهی که بنیانگذاری کرده بود را تا آخر بپیماید و شاهد نتایج تفکر خود باشد. جریان شریعتی در زمان انقلاب و پس از آن در دهه شصت و هفتاد بسیار در متن جامعه ایران تاثیرگذار شد. همچنان نیز این تفکر و برداشت از دین در نزد برخی از جوانان جامعه ما نیز طرفدار دارد و بعضا به آن توجه می شود، هرچند موفق نبوده است.

در واقع راهی که شریعتی آغاز کننده آن بود، برداشتی خاص از دین بود که یا گروه هایی همانند فرقان» و مجاهدین خلق» از آن انشعاب کردند و مقتدای خود را شریعتی می دانستند یا راهی بود که بخشی از نیروهای ی در دهه شصت آن را برگزیدند و تبدیل به نئوشریعتی هایی شدند که بعدا بخشی از آنها به فکر عبدالکریم سروش پیوستند و آن راه را برگزیدند.

شریعتی در واقع دین را ابزاری برای مبارزه ی و اجتماعی در جامعه ایران می دانست. بخش هایی از دین را برگزیده بود که تهیج آور بود و می توانست جامعه جوان را به پویایی و حرکت وادارد. شریعتی در واقع به خوبی دریافته بود که دین یک پارامتر مهم و تاثیرگذار در جامعه سنتی ایران در دهه چهل و پنجاه است و از طریق آن می توان جامعه را به حرکت ی واداشت. به همین دلیل در مکتب فکری شریعتی دین تبدیل به یک ایدئولوژی برای مبارزه ی شد و از هر راهی می توان دین را بهانه ای برای مبارزه قرار داد. به همین دلیل هم شریعتی با فقه و فلسفه موافق نبود و آن ها را از زوائد می دانست که به کار و به درد بشر امروزین نمی خورد و بالعکس نکات مهیج دین همانند مبارزات ابوذر غفاری، طریق ی امام علی (ع) و حماسه امام حسین (ع) را برجسته و معرفی می کرد و پیرامون آن ها سخنرانی می کرد و کتاب می نوشت. در نگاه شریعتی این خون حسین (ع) است که می تواند گره گشایی کند.

در نهایت تفکر شریعتی به دلیل بعد هیجانی و شور آور آن که برجسته بود و از شعور و تعقل گرایی در آن زیاد خبری نبود افول کرد و این روزها شاهد کم فروغ شدن آن هستیم.

ج) سروش، خطیب توانا اما کم توفیق

عبدالکریم سروش به مدد سال های ابتدایی پیروزی انقلاب و بازگشت از لندن به تهران با دکتری فلسفه علم، توانست نگاه های بسیاری را در جامعه تازه انقلاب کرده مسلمان ایران به خود جلب کند. مناظره های او با چهره هایی همانند فرخ نگهدار و احسان طبری و یا چهره ای همانند عبدالجواد فلاطوری نیز بر آوازه و شهرت او افزود و سروش توانست علاوه بر راهیابی به شورای عالی انقلاب فرهنگی، حلقه ای را نیز در کیهان فرهنگی با مقالات خود ایجاد نماید که بعدها در نشریه کیان کامل تر و پخته تر شدند.

پروژه عبدالکریم سروش نسبی کردن معرفت دینی بود و به قول او بر عکس شریعتی وی تلاش داشت دین را حداقلی کند. به کلامی دیگر اگر شریعتی به دنبال ایدئولوژیزه کردن دین بود سروش به دنبال آن بود که دین را فربه تر از ایدئولوژی کند. در واقع دین و لباس دین را کوچکتر و محدودتر کند! مقالات و یادداشت های وی که در کتاب فربه تر از ایدئولوژی منتشر شد و یا مقالات وی در نشریه کیان هماند ذاتیات و عرضیات در دین شاهدی برای این تفکرات و این پروژه فکری است.

به همین دلیل تعبیر و تفسیر سروش از دین، دینی بود که صرفا برای آخرت انسان هاست و کاری با دنیای بشر ندارد و هدف او در واقع، سکولار کردن دین در جامعه ایران بود.

روشنفکری دینی عنوانی بود که سروش در دهه هفتاد برای مرام و مسلک فکری خود برگزید، با چهره هایی همانند سید احمد فردید و رضا داوری اردکانی به شدت جدال کرد و آن ها را نفی کرد و به شدت از واژه روشنفکری دینی دفاع نمود و آن را قابل دفاع می دانست. شاگردان وی همانند علوی تبار و نراقی و . نیز در ابتدا همین راه را می پیمودند و نشریه کیان ارگان رسانه ای همین فکر و حلقه شد که با اقبال جامعه دانشگاهی ایران نیز مواجه شد، اما با پیش رفتن امور ی و هم اجتماعی در ایران و کم مایه شدن تفکر این گروه که در دولت اصلاحات به بوته عمل سپرده شد در سال های اخیر شاهد کم رونق شدن این مباحث در جامعه ایران و حتی انتقادات از جانب افرادی همانند مصطفی ملکیان، سید جواد طباطبایی، سید حسین نصر و . به این جریان هستیم.

پروژه روشنفکری دینی که در دهه بیست با سخنان و مکتوبات بازرگان آغاز شد و در دهه چهل و پنجاه با سخنرانی هایی شریعتی آتشی در دل جوانان انقلابی افکند و در دهه شصت و هفتاد با سخنرانی ها و مطالب عبدالکریم سروش به ظاهر جنبه عقلانی پیدا کرد این روزها گویی به حال اغما عمیقی رفته است.

وقتی شناخت دقیق از چیستی علم تجربی و در عین حال دین وجود نداشته باشد و صرفا علم و دین به عنوان ابزاری برای تفسیرهای ی و اجتماعی قرار بگیرد پایان راه نیز مطلوب تر از این نخواهد بود.

پیوند میان علم و دین در میان بخشی از روشنفکران ایران قدمتی بیش از هفتاد سال دارد اما همچنان این پروژه به نتیجه نرسیده است و به نتیجه نیز نخواهد رسید، به دلیل آنکه ذات علم با ذات دین متفاوت است. نه پروژه علم دینی در ایران به نتیجه خواهد رسید و نه پروژه روشنفکری دینی که بعد دیگری از این موضوع است به نتیجه خواهد رسید. علم اساسا مقوله و مساله ای است که به فهم و درک بشر ارتباط مستقیم دارد و به همین دلیل نیز دائم در حال تکامل و گاها نقض شدن است اما ماهیت دین اساسا امری دائم و ثابت است که در آن نباید و نمی توان خدشه ای وارد کرد.

پیوند خام این چنینی علم با دین موضوعی است که سالهاست صرفا عده ای از جنبه های اقتصادی و ی آن بهره برده اند و برای جامعه ایران نتوانسته است آورده جدی داشته باشد.


هاشمی و مذاکرات مک فارلین


13آبان 1365 هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی در مقابل مجلس و به مناسبت سالگرد اشغال سفارت آمریکا در تهران، سخنرانی ایراد کرد که ظرف مدت کوتاهی همانند بمب در جهان منفجر شد.

هاشمی پرده از مذاکراتی مخفیانه میان ایران و آمریکا برای تامین اسلحه ایران در جنگ با عراق برداشت و شایعات آن روزها را رسمیت داد که رابرت مک فارلین مشاور امنیت ملی ریگان، چند ماه قبل در خرداد 1365 به همراه هیاتی همانند الیور نورث و . به تهران سفر کرده بودند تا ارتباط ی میان آمریکا و ایران رسما و پشت پرده به بهانه تبادل سلاح مورد نیاز ایران آغاز شود.

آن روزها نشریه الشراع لبنان خبر از مذاکرات مخفیانه ایران و آمریکا در پشت پرده می داد و شایعاتی نیز در کشور شکل گرفته بود که تکذیب نمی شد. بعدها مشخص شد دو کانال یکی از طریق منوچهر قربانی فر( دلال اسلحه و عضو سابق ساواک و از عوامل پشتیبانی کوتای نوژه) و محسن کنگرلو (مشاور امنیتی میر حسین ) به بهانه تامین سلاح برقرار شده است و از طریق قربانی فر ایران با مقامات آمریکایی نیز ارتباط گرفته بودند و پول تبادل سلاح به حساب کنتراهای نیکاراگوئه که ضد انقلابیون این کشور بودند واریز می شد. در این میان پای افرادی همانند عدنان خاشقجی سعودی و برخی از مقامات امنیتی اسرائیلی هم به مذاکرات باز شد.

کانال دوم هم پس از بی نتیجه بودن مذاکرات و اجازه ندادن امام به دیدار مقامات ایرانی با مک فارلین در خرداد 1365 که به تهران سفر کرده بود، شکل گرفت. این کانال از طریق علی هاشمی (برادرزاده هاشمی رفسنجانی) با مدیریت محسن رضایی و فریدون وردی نژاد از آن طرف با ارتباط گیری آلبرت حکیم به پیش می رفت. این کانال نیز به دلیل افشاگری نشریه الشراع ناکام ماند.

پس از افشاگری این مذاکرات بمب ی در ایران و آمریکا منفجر شد. در ایران برخی از نمایندگان وقت مجلس دوم خواستار سوال از ولایتی وزیر وقت خارجه شدند که مذاکرات در چه سطحی و چه نحوی بوده است که با نهیب امام (ره) مواجه شدند و پرونده مسکوت ماند، اما در آمریکا به دلیل آگاهی نداشتن کنگره و سنا، دولت ریگان با چالش جدی مواجه شد و ریگان تا آستانه استیضاح پیش رفت و کمیته حقیقت یابی تشکیل شد.

رابرت مک فارلین در کمیته تاور و کمیته های موازی دیگر حاضر شد و ماه ها پاسخگویی کرد و حتی یک بار به دلیل فشار رسانه ها خودکشی کرد اما سرانجام پرونده به نتایج جالبی رسید و مک فارلین و الیور نورث از سمت های خود استعفا کردند.

همان ایام گمانه زنی هایی در رسانه ها مطرح شد که چگونه مذاکرات لو رفته است و چه اثری بر روابط ایران و آمریکا و سرنوشت جنگ ایران و عراق خواهد گذاشت؟ برخی ها از نقش امیرام نیر در مذاکرات گفتند که نفوذی اسرائیل بود و معتقد بودند اسرائیل به دلیل به خطر افتادن منافع خود مذاکرات را لو داده است. برخی ها از باند سیدمهدی هاشمی نزدیک به آیت الله منتظری نام بردند و برخی ها از دلالین اسلحه نام بردند. اما هر چه بود در کمیته تاور آمریکا مشخص شد برخی از چهره هایی ایرانی همانند و هادی نجف آبادی و . حضور داشتند و حرف هایی را از جانب خود و بدون اطلاعات مقامات ایرانی زده بودند. از جمله که به اعتراف مک فارلین در سال 2016 درباره انقلاب و امام خمینی(ره) حرف های تندی زده بود و قصد دور زدن مقامات و برقراری روابط ی داشتند.  امیرام نیر مشاور شیمون پرز نیز چند ماه بعد از افشاگری مذاکرات به نحو مشکوکی در اسرائیل درگذشت و پرونده های وی مفقود شد.

سال 1395 حسن عباسی به دلیل اشاره به این مذاکرات و نقش حسن دادگاهی شد. اما در حکم صادره جدید برای وی، او از آن حرف های گفته شده تبرئه شده است. این حکم معنای این را نمی دهد که حرف های عباسی صحت داشته است و آن حرف های غیرمتعارف درباره انقلاب و امام خمینی را به مقامات آمریکایی گفته بود و مخفیانه مذاکرات را به پیش می برد؟ آیا نباید به دلیل آن حرف ها بازخواست و بازجویی شود؟ نتایج مذاکرات مخفیانه و برخی دیگر از مقامات ایرانی جز ضرر ایران و خراب شدن باب مذاکرات ی با غرب بود؟

حکم صادره برای عباسی زیر متن های دیگری هم دارد که این مورد صرفا یکی از آنهاست. .


گزارش وطن امروز از مستند معمای سی 130


یکصدوبیست‌ونهمین برنامه سینما روایت، همزمان با سی‌وهفتمین سالگرد سقوط پرواز سی130 نیروی هوایی ارتش و شهادت چند تن از فرماندهان ارتش و سپاه به نقد و بررسی مستند معمای سی130» ساخته سیدمحمدمهدی دزفولی اختصاص داشت. در این برنامه علاوه بر سیدمحمدمهدی دزفولی، کارگردان این اثر، محمدتقی فهیم منتقد سینما، سیدبشیر حسینی استاد دانشگاه و کارشناس رسانه، سیدناصر و سیدمهدی نامجو فرزندان شهید سیدموسی نامجو و محمدمهدی شیخ‌صراف به عنوان مجری- کارشناس حضور داشتند. به گزارش وطن‌امروز»، در ابتدای این نشست سیدمهدی دزفولی در سخنانی در ارتباط با چگونگی ساخت این اثر گفت: این مستند در سال 93 براساس دغدغه حاصل از مطالعه مصاحبه‌هایی که در ارتباط با ماجرای سقوط هواپیمای سی130 در من به‌وجود آمده بود، آغاز شد. ما سراغ چهره‌های مختلفی رفتیم و موفق شدیم از آنها گفت‌وگو بگیریم ولی در زمینه اسناد و آرشیو با وجود مراجعه یک ساله به ارتش متاسفانه نتوانستیم از این طریق به نتیجه خاصی دست پیدا کنیم. دزفولی با اشاره به بازخوردهای مهمی که پخش این مستند در سال گذشته در پی داشته، اظهار کرد: پس از پخش این مستند در سال گذشته، بازخوردهایی از افرادی گرفته شده که به نوعی با این پرونده در ارتباط بودند و ما پیش از این به روایت‌های آنها از این واقعه دسترسی نداشتیم. به همین خاطر تصمیم گرفتیم قسمت دوم این مستند را امسال کلید بزنیم تا بتوانیم با روایت‌های جدیدتری از این کار آشنا شویم. دزفولی با اشاره به اهمیت پرداختن به چنین سوژه‌هایی بیان کرد: بسیاری از ما می‌پرسیدند چرا سراغ این سوژه رفتیم. در حالی که بحث حضور نفوذی‌ها در ارتش و نیروهای مسلح در سال‌های ابتدایی انقلاب که در این مستند بازخوانی می‌شود، موضوع مهمی است. از سوی دیگر فرازونشیبی که در دوره جنگ بویژه در سال‌های ابتدایی آن به واسطه این سانحه و شهادت چندتن از فرماندهان شاخص نظامی کشور رخ داد، یک نقطه مغفول واقع شده از تاریخ جنگ تحمیلی است که به نظرم باید به آن پرداخته می‌شد. در ادامه محمدتقی فهیم، منتقد سینما در سخنانی از وم پرداخت هنری به وقایع مهم تاریخ انقلاب برای ماندگارتر شدن این اتفاقات در ذهن مخاطبان گفت. وی همچنین با اشاره به موضوع مهمی که در این اثر برای نخستین‌بار به آن پرداخته شده است، اظهار کرد: فیلم خیلی زود وارد بحث نفوذ در نیروهای مسلح می‌شود، هر چند این موضوع اهمیت بالایی دارد ولی نباید تبدیل به سوژه محوری و اصلی فیلم می‌شد، چرا که سوژه اصلی این مستند باید واقعه سقوط هواپیما باشد. مخاطبی که تشنه شنیدن اطلاعاتی تازه در ارتباط با این پرونده است، نمی‌تواند در این اثر به پاسخ بسیاری از سوالاتش درباره این ماجرا دست پیدا کند. در ادامه این نشست سیدبشیر حسینی، استاد دانشگاه و کارشناس رسانه در سخنانی در ارتباط با این اثر گفت: به نظر من در این اثر با وجود نقاط ضعفی که همچون همه آثار ممکن است در آن وجود داشته باشد، تک‌مضراب‌های ارزشمند و کم‌نظیری وجود دارد که یکی از مهم‌ترین آنها اشاره به بحث نفوذ از زبان چهره‌های شاخص نهضت آزادی است. خطی که در چند سال گذشته بسیاری از رسانه‌های بیگانه سراغ آن رفته‌اند، تخریب کلیت جریان انقلاب با اسم نفوذ است. خطی که پیش‌بینی ما برای ادامه آن بویژه در ایام دهه فجر، پرحجم‌تر شدن آن توسط رسانه‌های بیگانه است که اگر در مواجهه با آن نتوانیم در روایت‌های خودمان صریح‌تر و پیش‌دستانه‌تر به موضوعات بپردازیم، در این موضوع از آنها شکست خواهیم خورد. حسینی با بیان ضرورت به نتیجه رساندن پرونده‌های مهم تاریخ انقلاب اظهار کرد: ما در 40 سالگی انقلاب نیاز داریم خودمان روایت بحران‌ها و وقایع مهم انقلاب را داشته باشیم و برای نسل جدید بازگو کنیم، البته امیدواریم این موضوعات و پرونده‌ها چه در واقعیت و چه در عرصه مستند به یک سرانجام مشخص برسد و ناتمام باقی نماند، چرا که بسیاری از اتفاقات مهم تاریخ انقلاب هنوز به شکل پرونده‌هایی ناتمام و نامشخص باقی مانده است. (+)


به گزارش سوره سینما، یکصدوبیست‌ونهمین برنامه سینماروایت که دهمین قسمت از فصل جدید این برنامه نیز بود، همزمان با سی‌وهفتمین سالگرد سقوط پرواز سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش و شهادت چند تن از فرماندهان ارتش و سپاه به نقد و بررسی مستند معمای سی-۱۳۰» ساخته سیدمحمدمهدی دزفولی اختصاص داشت. در این برنامه علاوه بر سیدمحمدمهدی دزفولی کارگردان این اثر، محمدتقی فهیم منتقد سینما، سیدبشیر حسینی استاد دانشگاه و کارشناس رسانه، سیدناصر و سیدمهدی نامجو فرزندان شهید سیدموسی نامجو و محمدمهدی شیخ‌صراف به عنوان مجری – کارشناس حضور داشتند.

پرونده‌ای که هیچگاه وضعیت آن مشخص نشد

در ابتدای این نشست سیدمهدی دزفولی در سخنانی در ارتباط با چگونگی ساخت این اثر گفت: این مستند در سال ۹۳ براساس دغدغه حاصل از مطالعه مصاحبه‌هایی که در ارتباط با ماجرای سقوط هواپیمای سی۱۳۰ در من به وجود آمده بود، آغاز شد. ما به سراغ چهره‌های مختلفی رفتیم و موفق شدیم که از آن‌ها گفتگو بگیریم ولی در زمینه اسناد و آرشیو با وجود مراجعه یک ساله به ارتش متاسفانه نتوانستیم از این طریق به نتیجه خاصی دست پیدا کنیم.

وی افزود: ما در مجموع توانستیم با ۵ یا ۶ نفر از افراد مطلع از این پرونده از جمله خلبان و گروه پروازی حاضر در آن سانحه که خدا رو شکر، سلامت مانده بودند، گفتگو کردیم اما نتوانستیم با برخی از چهره‌های کلیدی ارتش در آن دوره که در حال حاضر هم مسئولیت دارند، گفتگو کنیم. این در شرایطی است که این پرونده برخلاف بسیاری از پرونده‌های این‌چنینی که در نهایت به یک نتیجه مشخص می‌رسد، هیچگاه درباره آن نه گزارشی رسمی منتشر شد و نه پرونده‌ای درباره آن در دسترس است.

قسمت دوم معمای سی-۱۳۰» در راه است

دزفولی با اشاره به بازخوردهای مهمی که پخش این مستند در سال گذشته در پی داشته، اظهار کرد: پس از پخش این مستند در سال گذشته، بازخوردهایی از افرادی گرفته شده که به نوعی به این پرونده در ارتباط بودند و ما پیش از این به روایت‌های آن‌ها از این واقعه دسترسی نداشتیم. به همین خاطر تصمیم گرفتیم تا قسمت دوم این مستند را امسال کلید بزنیم تا بتوانیم با روایت‌های جدیدتری از این کار آشنا بشویم.

وی ادامه داد: ممکن است برخی از بخش‌های قسمت اول این مستند برای مخاطبان ناقص باشد و یا شبهاتی داشته باشد و سعی ما بر این است که در قسمت دوم این نقاط را پوش بدهیم. برای مثال برخی از خانواده‌های شهدای این حادثه مثل خانواده شهید فکوری، به دلیل شبهاتی که در ارتباط با این حادثه وجود داشت، در ابتدا نسبت به ساخت این مستند خوش‌بین نبودند و حاضر به مصاحبه نبودند اما زمانی که بازخوردها را دیدند و متوجه شدند که قرار است تا به شکل جدی به موضوع پرداخته شود، علاقمند شدند که مصاحبه کنند.

بازخوانی حضور نفوذی‌ها در نیروهای مسلح در سال‌های ابتدایی انقلاب

دزفولی با اشاره به اهمیت پرداختن به چنین سوژه‌هایی بیان کرد: بسیاری از ما می‌پرسیدند که چرا به سراغ این سوژه رفتیم. در حالی که بحث حضور نفوذی‌ها در ارتش و نیروهای مسلح در سال‌های ابتدایی انقلاب که در این مستند بازخوانی می‌شود، موضوع مهمی است. از سوی دیگر فراز و نشیبی که در دوره جنگ به خصوص در سال‌های ابتدایی آن به واسطه این سانحه و شهادت چندتن از فرماندهان شاخص نظامی کشور رخ داد، یک نقطه مغفول واقع شده از تاریخ جنگ تحمیلی است که به نظرم باید به آن پرداخته می‌شد.

وی خاطرنشان کرد: ما تا به حال اثری را ندیدم که در ارتباط با مسئله نفوذ در نیروهای مسلح در سال‌های ابتدایی انقلاب ساخته شده باشد و ما سعی کردیم در این اثر یک بازخوانی کلی از این موضوع مهم داشته باشیم که امیدوارم ادامه‌دار شود و ما بتوانیم تحقیق و پژوهشمان در این زمینه را تکمیل کنیم.

cinema-revayat2

گلایه فرزند شهید نامجو از نامشخص ماندن وضعیت پرونده سقوط سی-۱۳۰

در ادامه این برنامه سیدناصر نامجو فرزند بزرگتر شهید سیدموسی نامجو وزیر اسبق دفاع جمهوری اسلامی ایران که در حادثه سقوط پرواز سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش ایران در سال ۱۳۶۰ همراه با تعدادی از فرماندهان نظامی دیگر به شهادت رسیده بود، در سخنانی با تقدیر از کارگردان اثر برای انتخاب این سوژه، اظهار کرد: به نظرم یکی از نکات مثبت این مستند مراجعه و استفاده آقای دزفولی از نظرات افراد مختلف است که شاید در حال حاضر در طیف‌های مختلف ی جای بگیرند.

فرزند شهید نامجو در ادامه با ذکر خاطراتی از زندگی شهید نامجو و سختی‌های حضور او به عنوان وزیر دفاع در سال‌های ابتدایی جنگ تحمیلی گفت: متاسفانه به بسیاری از این موضوعات پرداخته نشده است و هنوز هم برای ما سوال است که چرا ماجرای پرونده سقوط این هواپیما برای رسیدن به نتیجه‌ای مشخص، پیگیری نشد.

همچنین سیدمهدی نامجو دیگر فرزند شهید نامجو نیز در این مراسم در سخنانی گفت: این واقعه یک تکه از پازل اتفاقات دهه ۶۰ است که در تاریخ ایران نقش مهمی داشته است که تاکنون در مستندی به آن پرداخته نشده بود و این اتفاق ارزشمندی است.

وی نیز با ذکر خاطراتی از حضور موثر شهید نامجو در سال‌های ابتدایی جنگ از حضور ایشان به همراه گروهی از دانشجویان دانشگاه افسری در دفاع مقدماتی از شهر خرمشهر گفت. واقعه‌ای که به گفته‌ او در میان دیگر وقایع جنگ کمتر به آن اشاره می‌شود.

ضرورت پرداخت هنری به وقایع مهم تاریخ انقلاب اسلامی

در ادامه محمدتقی فهیم منتقد سینما در سخنانی با اشاره به وم پرداخت هنری به وقایع مهم تاریخ انقلاب برای ماندگارتر شدن این اتفاقات در ذهن مخاطب، گفت: بعید می‌دانم در هیچ جای دنیا تاریخ چهل ساله یک کشور تا این اندازه فراز و فرود داشته باشد؛ موقعیت‌هایی که می‌تواند دستمایه‌های ساخت آثاری جذاب در سینمای ایران شود. ولی متاسفانه این اتفاق نمی‌افتد، ولی باز هم در این میان باید از مستندسازان تقدیر کرد که به سراغ چنین موضوعاتی می‌روند که سینمای ما از آن غافل است.

وی افزود: بسیاری می‌گویند این اتفاقات کمتر برای مردم بیان می‌شود ولی من خلاف این نظر را دارم و معتقدم که دلیل ماندگار نشدن برخی از موضوعات در حافظه تاریخی مردم، بی‌توجهی به هنر و بیان نشدن این موضوعات در قالب یک اثر هنری است. چرا که آنجایی یک موضوع در حافظه تاریخی ثبت می‌شود که در فرم هنری ارائه شود؛ برای همین هم هست که در این زمینه از سینما انتظارات زیادی وجود دارد.

معمای سی-۱۳۰» به سوالات مخاطبش پاسخ نمی‌دهد!

فهیم با اشاره به موضوع مهمی که در این اثر برای اولین بار به آن پرداخته شده است، اظهار کرد: مستندساز در این اثر به سراغ چند سوژه رفته است که مهمترین آن‌ها بحث خود هواپیما است. به همین خاطر تیتراژ ابتدایی کار که موسیقی تاثیرگذاری هم روی آن گذاشته شده، ارزشمند و اثرگذار شده است.

وی افزود: اما فیلم خیلی زود وارد بحث نفوذ در نیروهای مسلح می‌شود، هر چند که این موضوع اهمیت بالایی دارد ولی نباید تبدیل به سوژه محوری و اصلی فیلم می‌شد، چرا که سوژه اصلی این مستند باید واقعه سقوط هواپیما باشد. مخاطبی که تشنه شنیدن اطلاعاتی تازه در ارتباط با این پرونده است، نمی‌تواند در این اثر به پاسخ بسیاری از سوالاتش درباره این ماجرا دست پیدا کند.

این منتقد سینما خاطرنشان کرد: با این همه فیلم ریتم و ضرب‌آهنگ خوبی برخوردار است که به نسبت بسیاری از آثار گفتگو محوری که در حال حاضر در سینمای مستند ما تولید می‌شود، ارزشمندتر است. هر چند که بهتر بود برای مثال فیلمساز برخی از گفتگوهایش را از چهره‌های حاضر در این حادثه در همان محل سقوط هواپیما می‌گرفت که هم جذابیت بصری کار بالاتر می‌رفت و هم جنبه مستند بودن کار قوت می‌گرفت.

cinema-revayat3

تک‌مضراب‌هایی شاخص که معمای سی-۱۳۰» را متفاوت می‌کند

در ادامه این نشست سیدبشیر حسینی استاد دانشگاه و کارشناس رسانه در سخنانی در ارتباط با این اثر گفت: به نظر من در این اثر با وجود نقاط ضعفی که همچون همه آثار ممکن است در آن وجود داشته باشد، تک مضراب‌هایی ارزشمند و کم‌نظیری وجود دارد که یکی از مهمترین آن‌ها اشاره به بحث نفوذ از زبان چهره‌های شاخص نهضت آزادی است.

وی افزود: اما نکته‌ای که در این میان باید به آن اشاره کرد این است که اگر پیش از این و برای مخاطبان دهه ۵۰ و ۶۰ از موضوعاتی همچون نفوذ صحبت می‌کردیم و مخاطب با آن ارتباط می‌گرفت، در دوره فعلی و با مخاطب دهه ۷۰ و ۸۰ که درگیر فرامتن‌هایی تازه شده است، باید به هوشمندی به مراتب بیشتر به تولید محتوا در ارتباط با این موضوعات پرداخت.

وم مقابله جدی با روایت‌های نادرست رسانه‌های بیگانه از تاریخ انقلاب

این کارشناس رسانه ادامه داد: خطی که در چند سال گذشته بسیاری از رسانه‌های بیگانه به سراغ آن رفته‌اند، تخریب کلیت جریان انقلاب با اسم نفوذ است. خطی که پیش‌بینی ما برای ادامه آن به ویژه در ایام دهه فجر، پرحجم‌تر شدن آن توسط رسانه‌ها بیگانه است که اگر در مواجهه با آن نتوانیم در روایت‌های خودمان صریح‌تر و پیش‌دستانه‌تر به موضوعات بپردازیم، در این موضوع از آن‌ها شکست خواهیم خورد.

حسینی با بیان ضرورت به نتیجه رساندن پرونده‌های مهم تاریخ انقلاب اظهار کرد: ما در چهل سالگی انقلاب نیاز داریم که خودمان روایت بحران‌ها و وقایع مهم انقلاب را داشته باشیم و برای نسل جدید بازگو کنیم؛ به همین خاطر هم هست که من آثاری همچون معمای سی-۱۳۰» که شجاعانه به این قبیل موضوعات می‌پردازند را می‌پسندم.

وی در پایان خاطرنشان کرد: البته که امیدواریم این موضوعات و پرونده‌ها چه در واقعیت و چه در عرصه مستند به یک سرانجام مشخص برسد و ناتمام باقی نماند. چرا که بسیاری از اتفاقات مهم تاریخ انقلاب هنوز به شکل پرونده‌هایی ناتمام و نامشخص باقی مانده است. اتفاقی که متاسفانه این روزها در ارتباط با برخی از پرونده‌های دیگر نیز در حال تکرار است. (+)


روز یکشنبه 8 مهرماه 1397 از ساعت 17 الی 19 جلسه نمایش و بررسی مستند معمای C130 ساخته سید مهدی دزفولی، در سالن اسوه واقع در پیچ شمیران تهران، ابتدای خیابان بهار جنوبی برگزار می شود.


برنامه تحت عنوان سینما روایت است و حضور برای علاقمندان آزاد است.


این مستند پیرامون سقوط مشکوک هواپیمای فرماندهان ارتش و سپاه در 7 مهرماه 1360 و بررسی ابعاد مختلف آن است.


تبلیغات

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شد آنچه شد کتابخانه امام خمینی یزد هنرستان کاردانش ایران شهرستان سراوان بیشتر بدانید دکتر روانپزشک فرامرز ذاکری ثامن تجارت جریان شناسی اسباط ava-beauty ویلای ال اس اف | سازه ال اس اف | ویلای پیش ساخته | ساختمان پیش ساخته بیوکده | بیوگرافی هنرمندان ایرانی | زندگی‌نامه | بیوگرافی ویکی پدیا